پرهيز از انديشه هاي تكفيري

مشخصات كتاب

سرشناسه : دشتي، عبدالله

عنوان قراردادي : تطهير المناهج من التكفير .فارسي

عنوان و نام پديدآور : پرهيز از انديشه هاي تكفيري: ترجمه تطهيرالمنهاج من التكفير/ مولف عبدالله دشتي؛ مترجم كاظم حاتمي طبري؛ [براي حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ، 1390.

مشخصات ظاهري : 96 ص.

شابك : 10000 ريال : 978-964-540-310-0 ؛ 10000 ريال (چاپ اول)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ دوم)

يادداشت : چاپ اول: 1390 .

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : تكفير

موضوع : شرك

شناسه افزوده : حاتمي طبري، كاظم، 1347 - ، مترجم

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

رده بندي كنگره : BP225/3 /د5ت6041 1390

رده بندي ديويي : 297/464

شماره كتابشناسي ملي : 2336879

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص: 6

ديباچه

ص: 7

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

اختلاف برداشت از متون در بين پيروان هر دين و آئينى همواره رايج بوده و مسلمانان نيز از اين اصل بر كنار نيستند. از اين رو، انديشمندان اسلامى تا زمانى كه انديشه جديد و اختلاف برداشت نوسبب انكار اصلى از اصول اسلام نگرديده و يا موجب تغيير ماهيت آن نشده باشد و مستند به كتاب و سنت و حكم عقل قطعى باشد، آن را انديشه اسلامى تلقى نموده و احكام اسلامى را بر صاحب آن انديشه جارى مى كنند.

اما برخى جريان ها و گروه ها نيز گاه و بيگاه در امت اسلامى سر بركشيده اند و معيار حق و اسلاميت را

انديشه خود دانسته و هرگونه انديشه مخالف را برنتابيده و محكوم به كفر نموده اند. نمونه بارز اين جريانات را در صدر اسلام، در ميان خوارج مى توان يافت. اين جريان همواره براى امت اسلامى مشكل آفرين بوده است و امروزه

ص8

وهابيان نيز در اين راه گام نهاده و هر گونه انديشه و باور اسلامى را با محك ناصواب خود مى سنجند و به راحتى حكم تكفير و قتل و نابودى صاحب انديشه را صادر مى نمايند. اما معيارها و ضابطه هاى آنان براى تكفير چيست؟ دلايل آن كدام است؟ و راه برون رفت از اين گونه انديشه ها چيست؟

اين پرسش ها مباحثى است كه محقق ارجمند عبدالله دشتى به تحقيق آن نشسته و استاد ارجمند حاتمى طبرى با قلم شيواى خود آن را به فارسى برگردان نموده است. ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين اثر نيز همچون ديگر آثار اين مركز مورد توجه ارباب فكر و انديشه قرار گيرد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

مقدمه

ص9

بى شك، وحدت و كنار گذاشتن اختلافات، هدف هر مسلمانى است كه در انديشه خيرخواهى براى اسلام و جوامع اسلامى باشد. البته وحدت به معناى زدودن تمام تفاوت هاى موجود در جوامع اسلامى نيست، بلكه معناى آن، تفاهم و نزديكى ديدگاه ها بين جوامع مختلف و متفاوتِ موجود در دايره كلى اسلام است؛ به گونه اى كه هر جمعيت و طايفه اى، عنوان كلى اسلام را بر ديگر طوايف منطبق بداند.

بنابراين، مطرح كردن مباحثى كه در آن، از موارد اختلاف يا از طوايفى ياد شود كه دستخوش اختلاف با يكديگر

هستند، لزوماً به معناى برافروختن شعله كينه و دشمنى نيست، بلكه گاه، ممكن است كاملًا بر عكس و در جهت محكم كردن پايه هاى محبت و دوستى در ميان همان گروه هاى جدا از هم باشد. اين امر مبتنى بر دو اصل كلى (در ذهن افراد) است:

اول اينكه اين افراد، همه برادران مسلمان من هستند كه بايد تمام محبت قلبى خود را نثارشان كنم.

ص: 10

ديگر اينكه آنها نيز براى اعتقادات خود دلايلى دارند كه پيش خودشان پذيرفتنى است و بايد به رأى و ديدگاهشان، هر چند نزد من باطل باشد، احترام بگزارم.

نتيجه اينكه در هر اختلاف و تفاوتى، نكته مهم و مطلوب، عمل به سخن خداى متعال است كه مى فرمايد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد». (آل عمران: 103) و اين سخن كه وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ؛ «و با هم نزاع مكنيد كه سُست شويد و مهابت شما از بين برود». (انفال: 46).

كسى نمى تواند منكر اين حقيقت شود كه اختلاف ديدگاه در ميان مسلمانان هست و اين، واقعيتى انكارناپذير است. قرآن نيز بر اين مسئله تصريح كرده كه قِوام زندگى بشر بر وجود چنين اختلافاتى است:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ* إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (هود: 118 و 119)

و اگر پروردگار تو مى خواست، همانا همه مردم را امّت واحدى قرار مى داد، در حالى كه پيوسته در اختلافند؛ مگر كسانى كه پروردگارت به آنان رحم كرده، و براى همين آنان را آفريده است. و وعده پروردگارت [چنين] تحقّق پذيرفته است [كه] «البتّه جهنّم را از جنّ و انس يكسره پر خواهم كرد».

اين امر نه تنها در ميان دو يا چند طايفه، بلكه در ميان افراد يك طايفه نيز ممكن است وجود داشته باشد و حقيقتى است كه آن را در زندگى اجتماعى، آشكارا مى بينيم و لمس مى كنيم.

ص11

مشكل مهمى كه مى خواهيم بر آن تمركز كنيم، اين است كه وقتى يكى از طرفين معتقد باشد هيچ مجالى براى نزديك شدن به افكار و عقايد ديگران نيست و پا را از اين هم فراتر نهد و طرف مقابل را- كه فرض بر اين است دست كم، در نامِ مسلمانى و زندگى در جامعه اسلامى با او شريك است- خارج از دايره دين بداند و براى اخراج او از امت اسلام چوب تكفير بردارد. در اين صورت، جايى براى تحقق وحدت باقى نخواهد ماند و اينجاست كه شيطان در گيرودار نزاع و سستى- با تمام خطرها و نتايج نابودكننده اى كه براى اسلام دارد- سر بر مى آورد.

وجود اين گروه و افكار ويرانگرشان، امت را به سوى درگيرى و حتى جنگ و كشتار داخلى مى كشاند و

زمينه مهم و اساسى را براى مداخله بيگانگان فراهم مى كند؛ همان چيزى كه امروزه آن را لمس مى كنيم. دردها و مصيبت هايى كه همين افكار براى امت اسلام به بار آورده و همه امت را در بر گرفته است، به گروه خاصى اختصاص ندارد. اينجاست كه بايد از سخن خداى تعالى عبرت گرفت كه مى فرمايد:

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (انفال: 25)

و از فتنه اى كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد، بترسيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.

البته اين امت همواره فرزندان مخلصى داشته است كه دغدغه رفع مشكلات را داشته و در راه انتشار روح دوستى و محبت بين ممالك و طوايف اسلامى مختلف تلاش كرده اند.

ص12

ما معتقديم كه اولين گام در راه تحقق وحدت در برابر انديشه هاى اين دسته تكفيرى، توضيح اين نكته است كه آنان در اين راه به خطا رفته اند. اين چكيده خيرخواهى ما و هدفى است كه از نگاشتن اين سطور داريم.

درست است كه مى توان بسيارى از مشكلاتِ مخالفت و اختلافِ ميان مسلمانان را از راه دعوت به وحدت اسلامى و دوستى و برادرى ميان مسلمانان و برگزارى كنفرانس هاى مبارك در اين راستا حل و فصل كرد؛ با اين حال، گمان نمى كنم كه [اكتفا كردن به] چنين دعوت ها و چنين كنفرانس هايى در برابر اقدامات اين گروه تكفيرى چندان ثمربخش باشد؛ زيرا دعوت به وحدت و دوستى و مقابله با دشمن مشترك، با كسى كه تو را تكفير مى كند و مشرك مى داند، چه فايده اى خواهد داشت؟ گويا زبان حال چنين شخصى اين است كه: آيا از من مى خواهيد دست در دست شما بگذارم، درحالى كه شما در نظر من برجسته ترين مصداق هاى كفر و شرك هستيد؟ آيا براى مقابله با كافرى، دست در دست مشركى بگذارم؟ خطرى از اين دست را جز با تبيين نقاط ضعفِ ديدگاه آنان درباره كفر و ايمان و شرك و توحيد نمى توان برطرف كرد.

خلاصه اينكه كمين گاه خطر كه جوامع اسلامى را تهديد مى كند، تنها وجود اختلاف نيست كه بر عكس، وجود اختلاف، نشان از حالتى طبيعى دارد و بايد هم وجود داشته باشد. كمين گاه خطر تنها گروه هاى انحصارطلبى هستند كه مى خواهند ديدگاه خاص خود را بر ديگرانى كه با آنها در يك جامعه زندگى مى كنند، تحميل كنند.

ص13

خطرناك ترين كارشان نيز اين است كه همه كسانى را كه در برخى ديدگاه ها با آنان مخالف هستند، كافر و خارج از دين اسلام تلقى مى كنند. آن هم نه تنها كفر كه كفر به تنهايى، چيز ساده اى است؛ زيرا يكى از انواعِ آن، كفرِ اهل كتاب است كه اسلام به آنها پناه داده [و آنان را اهل ذمّه خوانده است] و يهوديان و مسيحيان اين گونه اند.

با اين حال، بدترين و خطرناك ترين نوع تكفير آن است كه انسان به خود جرئت دهد و مسلمانى را كه شهادتين مى گويد، مشرك بداند؛ زيرا شرك به خداوند، بدترين گمراهى است كه مى تواند دامن گير بشر شود. خداوند متعال نيز فرموده است:

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (نساء: 48)

به يقين خدا، اين [گناه] را كه به او شرك ورزيده شود، نمى بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد، مى بخشايد و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين، دروغى بافته و گناهى بزرگ مرتكب شده است.

موضوع خطرناك تر اين است كه [اين گروه] هر كس را به كفرِ از نوع شرك متهم كنند، بى درنگ حكم هدر شدن خون و مباح شدن مال وى را صادر مى كنند.

ص14

مباحث مقدماتى

اشاره

ص15

تكفير به تهمتِ شرك

مسئله اى كه دوست دارم قدرى آن را شرح كنم، به فهم نادر و نادرست از توحيد و شرك مربوط مى شود كه اينك به عنوان ديدگاهى خطرناك در ميان جوانان مسلمان به ويژه در خليج [فارس] و جزيره العرب در حال انتشار است و نقشه سياسى جهان را از اين رو به آن رو كرده است؛ آنجا كه بيشتر مسلمانانِ گوينده شهادتين را به تهمت شرك، از دايره اسلام بيرون رانده است.

اين يك ادعاى بزرگ در حقِّ مسلمانانِ گوينده شهادتين است كه بدن هر انسان داراى فطرت سالم به سبب آن مى لرزد. سؤال اين است كه چگونه تعداد زيادى از جوانان مسلمان اين ادعا را پذيرفته و به آن ايمان آورده اند؟ دردناك تر اين است كه چگونه برخى از آنان را قانع مى كنند كه مرتكب فجيع ترين جنايت هاى عصر جديد شوند كه نمونه آن، انفجارهاى انتحارى و بمب گذارى هايى است كه ديگر به صورت روزانه از شبكه هاى ماهواره اى شاهد آن هستيم؟

ص16

چرا در نظر اين افراد، خطر ارتش رژيم صهيونيستى كمتر از مسلمانان است كه اين گونه به جان زنان و كودكان و سالمندانِ ملت مسلمان عراق افتاده اند؟ آيا جز اين است كه در ديدگاه اينان، ارتش رژيم صهيونيستى، كافرِ كتابى است، اما ملت عراق يك ملت مشرك به حساب مى آيد؟

آنها مغز اين جوانان را از اين عقيده پر كرده اند كه: عراق اينك (وطنى) براى شرك و مشركان شده است به گونه اى كه ديگر يك جامعه اسلامى به حساب نمى آيد. البته اين تفكر گمراه كننده تكفيرى، بدون تلاش وسيع و فراگير سردمداران آن براى تحريف معيارهاى شرك و توحيد نزد جوانان فريب خورده به موفقيت نمى رسيد. صد البته كه به همين مقدار نيز بسنده نكردند و گمراهى را به جايى رساندند كه در جواز قتل و كشتار، ميان بزرگ و كوچك، كودك و سالمند و مرد و زن فرقى نگذاشتند و همه حرمت ها و حريم هايى را كه اسلام براى افراد قرار داده است، زير پا نهادند. اين تفكر گمراهانه، بزرگ ترين منبع و انگيزه براى رويدادهاى تلخ و فجايعى است كه اينك در عرصه سياسى شاهد به اجرا درآمدن آنها بر ضد مسلمان و كلًا بر ضد انسانيت هستيم؛ آن هم به نام اسلام!

با تأسف شديد بايد گفت مهم ترين و بزرگ ترين خطر اين است كه برخى از كسانى كه از سرِ اخلاص، با تروريسم مبارزه مى كنند، ناخودآگاه زير چتر اين تفكر خطرناك داخل مى شوند؛ زيرا اين تفكر به مهم ترين مراكز آموزشى جامعه (مدرسه ها و شيوه هاى آموزشى) سرايت كرده است. در اين مراكز ديده مى شود كه به

ص17

جاى تدريس قرآن كريم و سنت پاك نبوى و معيارهاى شرك و توحيد، ديدگاه هاى گمراهانه اين تكفيريان و فهم نادرست آنان از مفهوم شرك و توحيد تدريس مى شود.

اينك براى نمونه- و نه به عنوان ذكر تمامى موارد- به دو مورد اشاره مى كنيم.

نمونه اول: چند جمله از كتاب درسى كلاس نهم را با عنوان «معناى عبادت و كسى كه مستحق عبادت است» مى خوانيم:

هر كس به درگاه غير خدا دعا كند، براى غير خدا قربانى كند، براى غير خدا نذر كند يا از مرده اى يا غايبى، يا زنده حاضرى چيزى بخواهد كه جز خدا كسى قادر به انجامش نيست، به خدا شرك ورزيده و به شرك اكبر مبتلا شده است. فرقى ندارد اين نوع از عبادت براى بُتى باشد يا درختى، يا سنگى، يا پيامبرى از پيامبران خدا يا ولى يى از اولياى خدا. همه اينها شرك است و خداوند عزّوجلّ راضى نيست كه كسى در عبادت او شريك باشد، نه بزرگ قومى، نه پيامبر مرسلى و نه ولى يى و نه هيچ كس ديگرى؛ چون خدا مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (نساء: 48)

همانا خدا اين را كه به او شرك ورزيده شود، نمى بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد، مى بخشايد و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين، دروغى بافته و گناهى بزرگ مرتكب شده است.

نيز فرموده است:

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (جن: 18)

و مسجدها از آنِ خداست و با وجود خداى يكتا، كسى را به خدايى نخوانيد.

ص18

و فرموده است: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً؛ «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك نگردانيد ...». (نساء: 36)

با تأسف شديد، اينك [مى بينيم] در بعضى از شهرها، برخى افراد، قبرها را همچون بُت به جاى خداى تعالى مى پرستند. مردم به سوى اين قبرها مى روند و از صاحبان آن قبرها حاجت مى خواهند و دليلشان اين است كه آنها مردمان صالحى بوده اند و نزد خدا آبرو دارند. آنها فراموش كرده اند كه- به خدا قسم- اين دليل، همان سخن مشركان است كه خداوند متعال در قرآن از آنها نقل فرموده است:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (يونس: 18)

و به جاى خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنها زيان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد و مى گويند: «اينها نزد خدا شفاعتگر ما هستند». بگو: آيا خدا را به چيزى كه در آسمان و زمين نداند، آگاه مى گردانيد؟ او

پاك تر و برتر است از آنچه [با وى] شريك مى سازند.

و أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ (زمر: 3)

آگاه باشيد: آيين پاك از آنِ خداست و كسانى كه به جاى او، دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اينكه ما را به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم. البته خدا ميان آنان درباره آنچه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد.

ص19

در حقيقت، خدا كسى را كه دروغ پردازِ ناسپاس است، هدايت نمى كند. (1)

دومين نمونه از كتاب علوم تربيتى كلاس دهم است و به مراتب، خطرناك تر از مورد قبلى است؛ زيرا در آن، تصريح مى شود كه حكم چنين افرادى، قتل است.

در اين كتاب، با عنوان «نواقض توحيد» يا چيزهايى كه توحيد را از بين مى برد، آمده است:

شرك بر دو نوع است:

الف) شرك اكبر: شرك اكبر عبارت از اين است كه يك عمل عبادى از هر نوع كه باشد، براى غير خدا به انجام برسد؛ مانند دعا كردن براى غير خداوند عزّوجلّ يا تقرب جستن به آن شخص يا چيز (غير خدا) به وسيله قربانى كردن يا نذر كردن براى او، چه قبرى باشد يا جنّى يا شيطانى و ترسيدن از مردگان يا غير آنها كه مثلًا بتوانند ضررى به او برسانند يا او را بيمار كنند و پرستيدن غير خدا مانند كسانى كه گوساله پرست، ستاره پرست، سنگ پرست يا بت پرست شدند كه خداى تعالى درباره اينها مى فرمايد:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ (يونس: 18)

و به جاى خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنها زيان مى رساند و نه به آنها سود مى دهد. و مى گويند: اينها نزد خدا شفاعت گران ما هستند ....

سپس در پايين صفحه جدولى ترسيم كرده و در آن، تفاوت حكم شرك اكبر با شرك اصغر را بيان داشته است و مى نويسد:


1- كتاب تربيت اسلامي مربوط به كلاس نهم در دولت كويت، صص 22 و 23، چاپ دوم، 1423. ق.

ص20

كسانى كه مبتلا به شرك اكبر باشند، از دين اسلام خارج شده و حكم اين افراد به لحاظ مجازات و كيفر، اباحه خون و مال آنان و مخَلَّد بودن در آتش جهنم است. (1)

البته اين مطلب را وقتى به دانش آموزان مى آموزند كه قبل از آن، به آنها آموخته اند زائران قبرها، همه از مشركان هستند.

عوامل انتشار انديشه تكفيرى

مهم اين است كه اين انديشه اينك ذهن بسيارى از جوانان مسلمان را در منطقه خليج [فارس] و جزيره العرب پر كرده است و شكى نيست كه در ميان آنها كسانى يافت مى شوند كه اسلام و

امت اسلامى را خالصانه دوست دارند، اما منتشر شدن اين فكر به دو عامل اصلى باز مى گردد:

1. توانايى مالى: شكى نيست كه وجود قدرت اقتصادى در كسانى كه به اين مبانى باور دارند، در انتشار اين تفكر و رساندن آن به كشورهاى دور از جهان اسلام نقش بزرگى دارد.

2. نيرنگ بازى با قرآن: كسانى كه كتاب هاى مؤسسان اين فكر و عقيده را بررسى كنند، خواهند ديد علاوه بر قدرت مالى، از عامل ديگرى هم نبايد غافل بود كه در جذب جوانان نقش مهمى داشته و سبب افزايش پيروان اين ديدگاه و اين برداشت [نادرست] از توحيد و شرك و انتشار آن در كشورهاى مسلمان شده است.

اين عامل به طور خلاصه آن است كه آنها از راه استناد به برخى از


1- كتاب تربيت اسلامي مربوط به كلاس دهم كشور كويت، صص 44 و 45، چاپ دوم، 1423. ق.

ص21

آيات قرآن كه مدّعى هستند به صورت كاملا شفاف و رسا بر اعتقاد آنان دلالت دارد، لباسى قرآنى بر اعتقادات خود پوشانده اند و اساس تفكر آموزشى و پرورشى اين افراد بر پايه اين نوع برداشت از اين آيات شكل گرفته است. در نتيجه، اين رنگ و لعاب قرآنى در انتشار فهم نادرست و ديدگاه گمراه كننده آنان نقش بزرگى ايفا كرده است.

نوشتارى كه در دست داريد، با اين هدف نگاشته شده است كه ميزان اشتباهى را كه صاحبان اين تفكر در آن قرار دارند و نادرستى قرائت آنان را از آياتى كه به آن استناد كرده اند، آشكار كند. اين بيان، به يارى خدا، براى نجات جوانان از چنگال اين ديدگاه خطرناك، مفيد خواهد بود.

تبيينِ ديدگاه تكفيرى

ديدگاه تكفيرى كه ما از آن سخن مى گوييم، بر اساس تعريفِ دو گونه توحيد و دو گونه شرك- در مقابل آن دو توحيد- شكل گرفته است: توحيد در ربوبيت و توحيد در الوهيت و در مقابل، شرك در ربوبيت و شرك در الوهيت (كه گاه از آن به شرك در عبادت نيز تعبير مى كنند). اين ديدگاه، بر آيات توحيد و شرك در قرآن مبتنى است كه به همين شكل تقسيم بندى كرده است.

منظور از توحيد در ربوبيت چيست؟

توحيد در ربوبيت اين است كه خداوند متعال را در آفرينش، تسلط و تدبير، تنها و بى شريك بدانيم. اين اصطلاح از معناى لغوى كلمه «رب» ناشى مى شود. «ابن فارس» مى گويد:

ص22

(ر) و (ب) بر چند معناى اصولى دلالت مى كند: اول، اصلاح يك چيز و مراقبت دايم از آن. بنابراين، ربّ يعنى مالك و صاحب و رب، يعنى كسى كه چيزى را اصلاح مى كند ... و خداى تعالى، ربّ است؛ چون احوال بندگان خود را اصلاح مى كند .... (1)

منظور از توحيد در الوهيت چيست؟

توحيد در الوهيت (كه از آن به توحيد در عبادت نيز تعبير مى شود) اين است كه در مقام پرستش، اطاعت و بندگى، براى خدا، شريكى قرار داده نشود.(2) بنابراين، نماز و سجده تو بايد براى خدا باشد، و نه براى هيچ موجود ديگرى. اين معنا نيز از معناى لغوى كلمه «اله» ريشه مى گيرد. «ابن فارس» گفته است:

اله مركب از همزه و لام و هاء است كه يك معناى اصلى را مى رساند و آن، تعبّد است. پس إله همان الله تعالى است و به اين نام ناميده شده؛ چون تنها اوست كه معبود است و چون گفته شود: آن مرد متألِّه شد، يعنى متعبِّد شد .... (3)

بنابر اين اختلافِ در معناى لغوى، فرق بين معناى دو كلمه «رب» و «اله» در سوره مباركه ناس روشن مى شود كه خداوند فرمود: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ* مَلِكِ النَّاسِ* إِلهِ النَّاسِ (ناس: 1- 3)؛ «بگو پناه مى برم به پروردگار مردم؛ پادشاه مردم؛ معبود مردم».

اشكال بر اين تقسيم بندى

اين تقسيم و جدا كردن دو مفهوم از يكديگر به لحاظ نظرى


1- معجم مقاييس اللغه، ص 38 ع.
2- القول المفيد علي كتاب التوحيد، ج 1، ص 14.
3- معجم مقاييس اللغه، ص 69.

ص23

پذيرفته است، اما به لحاظ عملى يك پژوهشگر مى بيندكه اديان، بر اساس تلازم بين اين دو مفهوم پديد آمدند و اين نزد همه دين ها حتى اديان منحرف و شرك آلود يك اصل است. منظور ما از اين سخن آن است كه پيروان اديان مختلف اگر به ربوبيت يك موجود معتقد شوند- به اين معنا كه او را داراى قدرت ذاتى و مستقل در سودرسانى يا زيان رسانى بدانند- او را عبادت هم مى كنند- به اين معنا كه در همه امور عبادى و شعاير دينى خود، او را در نظر مى گيرند- يعنى براى او شأنى در ربوبيت قائل هستند. البته اين امر، اين فرضيه را نفى نمى كند كه ممكن است گروهى باشند كه به اين اصل اعتقاد نداشته باشند و كسى را بندگى كنند كه به ربوبيت او يعنى به تأثير مستقل او در همه يا بخشى از امورِ هستى ايمان و اعتقادى ندارند. در اين صورت، عقيده آنها بر اساس تفكيك بين دو امر ربوبيت و الوهيت استوار است؛ يعنى بر خلاف اصل و ملازمه اى كه نزد بيشتر انسان ها پذيرفته شده است.

چرا تكفيرى ها اكثريتِ امّت را به شرك محكوم مى كنند؟

صاحبان اين ديدگاهِ خاص، پس از تفكيكِ اين دو مفهوم، دو ادّعاى اساسى كردند كه از طريق اين دو ادّعا، جمع كثيرى از مسلمانان را به شرك محكوم كردند:

ادّعاى اول- مشركان، شرك در ربوبيت نداشتند. صاحبان اين ديدگاه بر اين نكته تأكيد دارند كه تمام انسان هاى مشرك از جمله مشركان قريش، در ربوبيت خدا شرك نداشتند، بلكه از اين جنبه

ص24

موحد بودند و شرك آنها منحصر در شرك در الوهيت بود. آنها براى اثبات اين نظريه، به تعدادى از آيات قرآن استدلال مى كنند.

ادّعاى دوم- امروزه مسلمانان جهان به شرك در الوهيت دچار هستند. اينها در اين ادّعا، برخى اعمال را كه مسلمانان انجام مى دهند، از مصداق هاى شرك در الوهيت مى انگارند. آنها چنين مى پندارند كه نذر، قربانى و دعا از جمله عباداتى هستند كه امروزه مسلمانان در انجام دادن آنها، كسانى غير از خداى تعالى را در نظر مى گيرند و اين كارها را براى آنها انجام مى دهند. پس نيت غير خدا كردن در عبادت موجب وقوع در شرك در الوهيت است.

نتيجه اين دو ادّعاى ويرانگر

نتيجه اى كه از اين دو ادعا گرفته مى شود، اين است كه آن دسته از مسلمانان كه كارهايى مى كنند كه-

به نظر اين فرقه- با توحيد در الوهيت منافات دارد، همچون مشركانِ صدر اسلام، مشرك هستند و بر اين اساس، همچنان كه خون و مال مشركان در صدر اسلام مباح بود، خون و مال اين مسلمانان هم مباح است؛ زيرا بين اين دو طايفه، تفاوتى نيست و همه آنها از نظر توحيد در الوهيت، مشرك هستند، اگر چه به توحيد در ربوبيت اعتقاد داشته باشند.

بنابراين، از احساسات پرشورِ برخى از اين جوانان گمراه شده نبايد تعجب كرد؛ چون زاييده اين ديدگاه خطا و ويرانگر نسبت به مسلمانانى است كه اقراركننده به شهادتين هستند. اين احساسات، به همان احساساتى تبديل شده است كه در برابر مشركان قريش در جزيره العرب وجود داشت. به اين ترتيب، گوشه اى از كينه سياهى كه پشت اين همه

ص25

تله انفجارى و اتومبيل هاى بمب گذارى شده نهفته است، براى شما آشكار مى شود و حقيقت ماجرايى را كه

اينك در عراق خونين مى گذرد و بدن هاى بى گناهان را پاره پاره مى كند، برايتان تفسير مى كند.

شيوه بحث

آنچه براى ما اهميت دارد، اين است كه ببينيم آياتى كه براى اين دو ادّعا به آنها استدلال شده است،- بر اساس فهم درست و سالم- چه ربطى به اين ادّعاها دارد و در نتيجه، ميزان خلل و اشكالى را تبيين كنيم كه اين مصيبت ها را به وجود آورده است و همچنان بزرگ ترين خطرات را به بار مى آورد و حتى اصل و اساس اسلام را تهديد مى كند.

ما اين بحث را به دو فصل تقسيم كرده ايم:

فصل اول- حقيقت مدّعاى توحيد مشركان در ربوبيت

در اين فصل به بررسى ادعاى اول مى پردازيم. با خدشه واردكردن بر دلايل قرآنى كه به آن استدلال كرده و گفته اند كه مشركان، از نظر ربوبيت، موحد بودند، آشكار خواهد شد كه آنچه از نصوص شرعيه به صورت شفاف استفاده مى شود، اين است كه مشركانِ قبل از اسلام همان گونه كه شرك در الوهيت داشتند، به شرك در ربوبيت نيز دچار بودند.

فصل دوم- حقيقت مدّعاى شرك مسلمانان در الوهيت

در اين فصل، ادّعاى دوم را بررسى خواهيم كرد و استدلال به آياتى را كه صاحبان اين ديدگاه براى محكوم كردن اكثريت مسلمانان به شرك در الوهيت به آنها استناد كرده اند، زير سؤال

ص26

خواهيم برد. به اين ترتيب، آشكار خواهد شد كه اين ادعا جز مغالطه و لباس حق پوشاندن بر اندام باطل و برداشت نادرست از آيات قرآن كريم چيز ديگرى نيست.

تذكّر يك نكته

در اينجا تذكر اين نكته ضرورى است كه اصل مشكل اين فرقه در ادّعاى دوم است و ادّعاى اول كه منحصر كردن شرك مشركانِ پيش از اسلام به شرك در الوهيت است، موجب ايجاد تهمت شرك به مسلمانان معاصر نمى شود.

به عبارت ديگر، اگر بپذيريم كه ادّعاى اول آنها درست است و مشركان از نظر ربوبيت، مشرك نبوده، بلكه موحّد بودند و فقط شرك در الوهيت داشتند، باز هم صاحبان اين تفكر نمى توانند مسلمانان را در دايره شرك داخل كنند؛ چون جوهره اشتباه آنها اين است كه معيارهاى غلطى براى شرك در الوهيت وضع كرده و- چنان كه در فصل دوم بيان خواهيم داشت- اين معيارها را بر مسلمانان تطبيق كرده اند.

تنها فايده اى كه آنها اميدوارند از اين ادّعا ببرند، اين است كه مخاطب را براى پذيرش تهمت شرك به مسلمانان آماده كنند تا همان احساسات پرشورى كه در برابر مشركان صدر اسلام وجود

داشت، در آنها (مخاطبان امروزى) نيز پديد بيايد.

فصل اول: حقيقت توحيد مشركان در ربوبيت

اشاره

ص27

دليل آنها بر توحيد مشركان در ربوبيت

پيش تر گفتيم كه اينها ادّعا مى كنند مشركان از نظر توحيد در ربوبيت، موحد هستند و شرك آنها تنها در شرك در الوهيت منحصر است. آنها براى اين ادّعا به آياتى از قرآن استدلال مى كنند كه در آنها آمده است مشركان به خالقيت و تدبيرِ خداوند متعال اقرار دارند؛ از آن جمله است:

1. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ* اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ* وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (عنكبوت: 61- 63)

و اگر از ايشان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را [چنين] رام كرده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله»؛ پس چگونه [از حقّ] بازگردانيده مى شوند؟ خدا بر هر كس از بندگانش كه بخواهد، روزى را گشاده مى گرداند و [يا] بر او

ص28

تنگ مى سازد؛ زيرا خدا به هر چيزى داناست. و اگر از آنان بپرسى: «چه كسى از آسمان، آبى فرو فرستاده و زمين را پس از مرگش به وسيله آن زنده گردانيده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله». بگو: «ستايش از آنِ خداست». با اين همه، بيشترشان نمى انديشند.

2. قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُون (يونس: 31)

بگو: «كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى بخشد؟ يا كيست كه حاكم بر گوش ها و ديدگان است؟ و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟» خواهند گفت: «خدا». پس بگو: «آيا پروا نمى كنيد؟».

3. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (لقمان: 25)

و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟» همانا خواهند گفت: «خدا».

4. قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ* قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (مؤمنون: 84- 89)

بگو: «اگر مى دانيد [بگوييد] زمين و هر كه در آن هست، به چه كسى تعلق دارد؟» خواهند گفت: «به خدا». بگو: «پس آيا عبرت نمى گيريد؟» بگو: «پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار

ص29

عرش بزرگ كيست؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «آيا پرهيزگارى نمى كنيد؟» بگو: «فرمانروايى هر چيزى به دست كيست؟ و اگر مى دانيد [كيست آنكه] او پناه مى دهد و در پناه كسى نمى رود؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده ايد؟».

آنها مدّعى هستند كه اين آيات، به صراحت، بر اقرار مشركان به اين معنا دلالت دارد كه خداى تعالى، خالق و مدبّر است و معناى اين اقرار آن است كه آنها اين صفات را از ديگر خدايانِ خود نفى مى كردند. با اين حساب، براى مشرك دانستن آنها سببى جز شرك در الوهيت (عبادت) باقى نمى ماند.

حاصل سخن اينكه از ديدِ مشركان، همه خدايانشان به جز الله هيچ تاب و توان و حول و قوّه اى نداشتند، مگر اينكه در برآورده شدن حوايج آنها به درگاهِ الله تعالى، واسطه و شفيع شوند و خود، هيچ گونه تأثير مستقيمى در برآورده شدن حوايج نداشتند.

به عنوان مثالى براى استدلال صاحبان اين ديدگاه بر توحيد مشركان در ربوبيت، به سخن «شيخ محمد بن عبدالوهاب» توجه كنيد:

كفارى كه رسول خدا (ص) با آنها پيكار فرمود، به توحيد ربوبيت اقرار داشتند و شهادت مى دادند كه الله، خالق، رازق، زنده كننده، ميراننده و تدبيركننده همه امور است، ولى اين اعتقاد، آنها را به دايره اسلام وارد نكرده بود. دليلِ اين سخن نيز كلام خداست كه مى فرمايد:

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ

ص30

وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (1) (يونس: 31)

بگو: «كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى بخشد؟ يا كيست كه حاكم بر گوش ها و ديدگان است؟ و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟» خواهند گفت: «الله». پس بگو: «آيا پروا نمى كنيد؟».

نقد اين نظريه

اشاره

بسيار عجيب است كه كسى اين عقيده را از مسلّمات و امورِ آشكار به حساب آورد، درحالى كه سه نكته آشكار در آيات موجود است كه اين گونه فهم از آنها را نفى كرده و با آنها در تعارض است:

نكته اول- تصريح آيات و روايات بر اعتقاد مشركان به سودرسانى و زيان رسانى خدايانشان

در اينجا تعداد زيادى از نصوص وجود دارد كه بر اين نكته تصريح دارد كه مشركان، خدايان خود را منشأ سود و زيان مى دانستند. اين نصوص را به دو بخش مى توانيم تقسيم كنيم:

اول: آيات كريمه

1. إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ (هود: 54)

[چيزى] جز اين نمى گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده اند.

اين آيه بر اعتقاد مشركان به اين امر دلالت صريح دارد كه خدايانشان به پيامبر خدا، حضرت هود (ع) آسيب رسانده اند.


1- مجموعه التوحيد، صص 3 و 4؛ همچنين ر. ك: مجموعه الفتاوى، ابن تيميه، صص ع 1 و 11 ع.

ص31

2. وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (مريم: 81)

و به جاى خدا، معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه] عزت باشد.

اين آيه نيز بر اين امر دلالت آشكار دارد كه مشركان به عبادت غير خدا مى پرداختند؛ چون خدايان خود را به طور مستقل، منشأ تحقق عزت و پيروزى و به عقيده باطلِ خود، داراى قدرتى خارق العاده مى دانستند.

3. إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (عنكبوت: 1 (ع))

واقعاً آنچه را شما سواى خدا مى پرستيد، جز بتانى [بيش] نيستند و دروغى مى سازيد. در حقيقت، كسانى را كه جز خدا مى پرستيد، اختيار روزى شما را در دست ندارند. پس روزى را پيش خدا بجوييد و او را بپرستيد و وى را سپاس گوييد؛ كه به سوى او بازگردانيده مى شويد.

اين آيه نيز به اين معنا اشاره دارد كه آنها معتقد بودند خدايانشان، روزى دهنده هستند. چون معقول نيست به كسى كه معتقد است روزى به دست خداست و اين آلهه جز واسطه اى در روزى رسانى خدا نيستند، چنين خطاب شود كه: «در حقيقت، كسانى را كه جز خدا مى پرستيد، اختيار روزى شما را در دست ندارند. پس روزى را پيش خدا بجوييد». در اين صورت، مشركان به راحتى

ص32

مى توانستند اين سخن را رد كنند كه ما هم مى دانيم اين خدايان، روزى دهنده نيستند و روزى دهنده فقط الله تعالى است و اين خدايان تنها نزد خدا، واسطه مى شوند تا به ما روزى دهد.

4. أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ* وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ* وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (سوره زمر: 36- 38)

آيا خدا، كفايت كننده بنده اش نيست؟

و [كافران] تو را از آنها كه غير اويند، مى ترسانند و هر كه را خدا گمراه گرداند، برايش راهبرى نيست، و هر كه را خدا هدايت كند، گمراه كننده اى ندارد. مگر خدا نيست كه نيرومندِ كيفرخواه است؟ و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده است؟» به يقين خواهند گفت: «خدا». بگو: « [هان] چه تصور مى كنيد، اگر خدا بخواهد صدمه اى به من برساند؛ آيا آنچه را به جاى خدا مى خوانيد، مى توانند صدمه او را برطرف كنند؛ يا اگر او رحمتى براى من اراده كند، آيا آنها مى توانند رحمتش را بازدارند؟» بگو: «خدا مرا بس است. اهل توكّل تنها بر او توكّل مى كنند».

وجه استدلال به آيه شريفه اين است كه تصريح مى كند مشركان، رسول خدا (ص) را از خدايان خود مى ترساندند. «بغوى» در تفسير آيه وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ؛ «تو را از آنها كه غير اويند، مى ترسانند.» مى نويسد:

ص33

به اين صورت كه آنها پيامبر اكرم (ص) را از عواقب مبارزه با بت ها بيم مى دادند و به آن حضرت عرضه مى داشتند: «يا از ناسزا گفتن به خدايان ما دست برمى دارى يا آنان، تو را به آشفتگى يا ديوانگى مبتلا خواهند كرد». (1)

بنابراين، سخن آنان به صراحت بيان مى كند كه زيان رسانى را به خدايان خود نسبت مى دادند.

دوم: روايات

1. «ابن هشام» در «سيره» مى نويسد:

يكى از اهل علم برايم نقل كرد كه «عمرو بن لحى» براى رسيدگى به برخى از كارهايش از «مكه» به «شام» رفت. وقتى به «مآب» در سرزمين «بلقاء» رسيد كه در آن روزگار، «عماليق» در آنجا زندگى مى كردند، ديد كه آنها بت پرست هستند و به آنها گفت: اين بت ها چه هستند كه آنها را مى پرستيد؟ گفتند: ما اين بت ها را مى پرستيم، از آنها باران مى خواهيم و آنها به ما باران مى دهند. از آنها يارى مى خواهيم و آنها ما را يارى مى كنند. وى به آنها گفت: آيا يكى از اين بت ها را به من مى دهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم و مردم آن را بپرستند؟ آنها بتى به او دادند كه «هبل» نام داشت. وى آن را به مكه آورد و نصب كرد و مردم را به پرستيدن و گرامى داشتنِ آن فرمان داد ....(2)

اين سخن مشركان كه گفتند: «از آنها باران مى خواهيم و آنها به ما باران مى دهند، از آنها يارى مى خواهيم و آنها ما را يارى مى كنند»، به صراحت دلالت مى كند كه آنها اين اعمال را به خدايان


1- تفسير بغوى، ج 4، ص 69.
2- سيره ابن هشام، ج 1، صص 94 و 95.

ص34

خود نسبت مى دادند و اين تنها به اين دليل بود كه آنها معتقد بودند قدرتى ذاتى در خدايانشان هست كه آنها را به اين كار قادر مى كند.

2. «طبرى» در تفسير سخن خداى تعالى كه مى فرمايد:

وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ؛ «تو را از آنها كه غير اويند، مى ترسانند» روايت كرده است:

از «قتاده» نقل است كه گفت: «رسول خدا (ص) «خالد بن وليد» را به «شِعبِ يسقام» فرستاد تا بُتِ «عُزّى» را بشكند. خادم بت به او گفت: اى خالد، من تو را از شكستن اين بت بر حذر مى دارم؛ زيرا او قدرتى دارد كه هيچ چيز در برابر او تاب مقاومت ندارد. خالد جلو رفت و با تيشه، بينى آن بت را خرد كرد. (1)

چنان كه مى بينيم، عبارت راويان نيز تصريح در اين معنا است كه مشركان معتقد بودند آن بت به خودى خود داراى نيرويى بوده است، نه از راه كمك گرفتن از يك نيروى ديگر.

3. «سهيلى» در بيان مبدأ قصه بت و بت پرستى در قوم نوح و روايت «بخارى» از اين جريان مى نويسد:

و طبرى همين جريان را ذكر كرده و افزوده كه: «سُواع»، پسر «شيث» و «يغُوث»، پسر «سواع» بود همچنين «يعُوق» و «نَسر» كه چون هر كدام از آنها از دنيا مى رفت، براى بزرگداشتِ مقام دينى آن شخص و اينكه هميشه دعاهايش به اجابت مى رسيد، مجسمه اش را مى ساختند. آنها به اين كار ادامه مى دادند تا اينكه پس از گذشت چند نسل، فرزندانشان گفتند: پدران ما از اين جهت به اين مجسمه ها احترام مى گذاشتند كه آنها به ما روزى مى دهند و


1- تفسير طبرى ج 24، ص 9.

ص35

سود و زيانِ ما به دست آنهاست و آنها را به عنوان خدايى برگزيدند. (1)

در توضيح بايد گفت كه تنافى اين نصوص با توحيد مشركان در ربوبيت، واضح و آشكار است؛ زيرا آنها اگر موحد در ربوبيت بودند، معتقد نمى شدند كه خدايانشان به آنها سود و زيان مى رسانند. زيرا وجود خدايانى كه به طور مستقل، منشأ سود و زيان براى مردم باشند، با وحدت مدبّر در عالم منافات دارد.

نكته دوم- اعتقاد به وجود پسران و

اشاره
دختران براى خداى تعالى از عقايد مسلّم مشركان

بزرگ ترين آيات توحيدى قرآن كريم، سوره توحيد است:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ* و وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (توحيد: 1- 4)

بگو: او خدايى است يكتا، خداى صمد. نه كس را زاده، نه زاييده از كَس، و او را هيچ همتايى نباشد.

اين سوره مباركه از يكى از مهم ترين امورِ منافى با توحيد يعنى اعتقاد به وجود فرزند براى خداى تعالى سخن مى گويد. آيا اين آيات از يك مسئله صرفاً نظرى كه در جهانِ واقعيت وجود نداشته است، سخن مى گويد؟ آيا كسى از مشركان نبوده است كه به وجود پسران و دختران براى خداوند متعال معتقد بوده باشد؟ آيا اعتقاد به وجود دختران خدا از اهمِّ عقايد مشركان به ويژه مشركان جزيره العرب نبوده است؟


1- الروضُ الانُف، ج 1، ص 168.

ص36

قرآن كريم در موارد متعدد به صورت شفاف و آشكار از اين مسئله سخن به ميان آورده است. از آن جمله است:

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (بقره: 116)

و گفتند: خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است او منزّه است. بلكه هر چه در آسمان ها و زمين هست، از آنِ اوست، [و] همه فرمان پذير اويند.

و ديگر سخنِ خداى عز وجل كه مى فرمايد:

وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (كهف: 4)

و تا كسانى را كه گفته اند: خداوند فرزندى گرفته است، هشدار دهد.

آيا قرآن كريم ادعاى فرزند داشتن خداوند را از قبيح ترين اعتقادات مشركان عرب ندانسته كه فرموده است:

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً* لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا* تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الأَرْضُ وَ تَخِرُّ

الْجِبالُ هَدًّا* أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً* وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً* إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (مريم: 88- 93)

و گفتند: « [خداى] رحمان فرزندى اختيار كرده است.» واقعاً چيز زشتى را [بر زبان] آورديد. چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورَد و كوه ها به شدت فرو ريزند از اينكه براى [خداى] رحمان فرزندى قائل شدند. [خداى] رحمان را نسزد كه فرزندى اختيار كند. هر كه در آسمان ها و زمين هست، جز بنده وار به سوى [خداى] رحمان نمى آيد؟

ص37

آيا معناى آيه اخير اين نيست كه آنها معتقد بودند كه در همين آسمان و زمين كسانى هستند كه نه بنده خدا، بلكه فرزندان او هستند؟

در آيات سوره مباركه نجم، اسامى خدايان آنها كه معتقد بودند آنها دختران خدا هستند، بيان شده است:

أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى* وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرى* أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الأُنْثى* تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى* إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ (نجم: 19- 23)

به من خبر دهيد از لات و عزّى و منات، آن سومينِ ديگر آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر؟ در اين صورت، اين تقسيمِ نادرستى است [اين بتان] جز نام هايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده ايد [و] خدا بر [حقّانيت] آنها هيچ دليلى نفرستاده است ....

آيا اين فرزندانِ ادّعايى، شفيعانى بيش نبوده و در ديدگاه مشركان بر جهان هستى هيچ تأثيرى نداشته اند؟ اگر مراد اين بود، پس چرا به آنها پسران و دختران خدا مى گفتند؟ آيا اين مطلب بر اين معنا دلالت ندارد كه نوعى تجانس و اتحاد ميان خداى پدر و خدايان فرزند وجود داشته است؟

البته پسر بخشى از قدرت و اختيارات پدر را داراست. به همين دليل، اعتقاد به وجود فرزندان خدا يعنى شرك در ربوبيت. بنابراين، خدايانِ فرزند نيز هر كدام، ربّ بودند، چنان كه خداى پدر چنين بود و تجانس بين پدر و فرزند جز اين معنايى ندارد.

ص38

اين همان مطلبى است كه «قرطبى» به آن تصريح كرده است: «كسى كه بپذيرد فرشتگان، دختران خدا هستند، فرشتگان را شبيه خدا كرده است؛ زيرا فرزند از جنس پدر و شبيه اوست». (1)

نكته سوم- استدلال قرآن به حصول تَمانُع در فرض وجود دو قدرت مستقل در جهان

قرآن كريم در موارد متعددى براى ردّ عقيده مشركان به تعدد خدايان، به دليل «تمانع» استدلال فرموده است؛ به اين ترتيب كه: اگر در آسمان ها و زمين، خدايانى غير از خدا وجود داشتند، آسمان و زمين باطل، و فاسد

مى شد؛ چون بين آن خدايان اختلاف و تضاد و تمانع روى مى داد؛ از جمله اين آيات است سخن خداى تعالى:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (انبياء: 22)

اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا، خدايانى [ديگر] وجود داشت، قطعاً [زمين و آسمان] تباه مى شد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند.

و ديگر سخنِ خداى تعالى اين است:

مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ* عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (مؤمنون: 91 و 92)

خدا فرزندى اختيار نكرده است و با او معبودى [ديگر] نيست و اگر جز اين بود، به يقين، هر خدايى آنچه را آفريده [بود]، با خود


1- تفسير قرطبي، ج 16، ص 66.

ص39

مى برد و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند، داناى نهان و آشكار، و برتر است از آنچه [با او] شريك مى گردانند.

معناى اين آيات- به شكل واضح- اين است كه مشركان به وجود دو موجودِ مؤثر در جهان هستى معتقد بودند؛ آنجا كه ردِّ قرآنى تصريح مى كند: اگر دو موجود مؤثر در هستى وجود داشت و هر دو خدا بودند، آسمان و زمين فاسد مى شد و نظام يك پارچه هستى از هم مى پاشيد.

آيا معقول است كه اين ردِّ قرآنى بر عقيده مشركان، ردِّ بر مشركانى باشد كه معتقدند خالقِ مالكِ مُدَبّر يكى است؟ اگر مشركان، موحّد در ربوبيت بودند- چنان كه اصحاب اين ديدگاه مدعى هستند- حتماً به سادگى، اين ردِّ قرآن را پاسخ مى دادند كه ما به وجود دو خدا كه هر دو مؤثر در جهان هستى باشند، معتقد نيستيم، بلكه معتقديم مؤثر، يكى است و ديگرى،خدايى صرفاً براى عبادت و شفاعت است.

آيات سوره مؤمنون نيز دليل تمانع را بيان فرموده، اما دو مطلب ديگر را نيز به آن افزوده است:

1. اقرار آنها به خالقيت خدا؛

2. گمانشان به وجود فرزندانى براى خدا.

بدين ترتيب، براى ما روشن مى سازد كه عقيده اين مشركان در اقرار به اينكه خالقِ مدبّر، خداست، دربردارنده و همراه با اعتقاد به وجود فرزندانى براى خداست كه در اثرگذارى بر برخى از جنبه هاى

ص40

جهان هستى، مستقل هستند. بر اين اساس، سه محور در آيات وجود دارد كه حقيقت عقيده اين افراد را كشف مى كند:

الف) اقرار مشركان به خالقيت خدا و مديريت او نسبت به جهان هستى؛

ب) اعتقادشان به وجود فرزندانى براى خدا؛

ج) اعتقادشان به اثرگذارى خدايان به صورت مستقل از خداى تعالى؛ به همين دليل، نيز اين محور از اعتقادشان را با دليل تمانع رد فرموده است.

اينك به همه آياتى كه دربردارنده هر سه محور است، توجه كنيد:

خداى تعالى در سوره مؤمنون مى فرمايد:

قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ* قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ* بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ* مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ* عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (مؤمنون: 84- 92)

بگو: «اگر مى دانيد [بگوييد] زمين و هر كه در آن هست، به چه كسى تعلق دارد؟» خواهند گفت: «به خدا». بگو: «پس آيا عبرت نمى گيريد؟» بگو: «پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار عرش بزرگ كيست؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «آيا پرهيزگارى

ص41

نمى كنيد؟» بگو: «فرمانروايى هر چيزى به دست كيست؟ و اگر مى دانيد [كيست آنكه] او پناه مى دهد و در پناه كسى نمى رود؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده ايد؟» [نه!] بلكه حقيقت را برايشان آورديم، و همانا آنان دروغ گويند. خدا فرزندى اختيار نكرده است و با او معبودى [ديگر] نيست، و اگر جز اين بود، به يقين، هر خدايى آنچه را آفريده [بود]، با خود مى برد و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند؛ داناى نهان وآشكار و برتر است از آنچه [با او] شريك مى گردانند.

چنان كه ملاحظه مى فرماييد، آيات با بيان اقرار مشركان به الله و خالقيت او آغاز مى شود. سپس از يك تناقض بين ادعايشان به ربوبيت خدا و اعتقادشان به فرزند داشتن خدا پرده برمى دارد كه مقتضاى اين تناقض، تعدد مؤثرين در پيشبردِ امور و اداره جهان هستى است. به همين دليل، اعتقاد تناقض آلودشان را با دليل تمانع رد كرده كه مبتنى بر فرضيه وجود دو قدرت مستقل در تأثير است؛ بدين سان كه اعتقاد آنان به وجود فرزندى براى خدا را عين اعتقاد به تعدد خدايان مستقل در تأثير گرفته است.

«ابن كثير» در اين مقام سخنى دارد كه سخن ما را تأييد مى كند؛ آنجا كه در تفسير آيه إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ؛ «و اگر جز اين بود، به يقين، هر خدايى آنچه را آفريده [بود]، با خود مى برد» مى نويسد:

خداى تعالى خود را از داشتن فرزند يا شريك در فرمانروايى و تصرّف و عبادت تنزيه كرده و سپس فرموده است:

مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ (مؤمنون: 91)

ص42

خدا فرزندى اختيار نكرده است و با او معبودى [ديگر] نيست، و اگر جز اين بود، به يقين، هر خدايى آنچه را آفريده [بود]، با خود مى برد، و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى جستند.

يعنى در فرض تعدد خدايان، هر كدام از آنها مخلوقات خود را در اختيار خواهد گرفت و بر طبل تفرقه و خودمحورى خواهد كوفت و نظم جهان هستى به هم خواهد خورد. آنچه به عيان ديده مى شود، اين حقيقت است كه جهان هستى از عالم بالا و عالم دنيا، همه و همه داراى نظمى يك پارچه اند و هر كدام در نهايت كمال، در ارتباط تنگاتنگ با يكديگر هستند. ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ؛ «در آفرينش آن خداى بخشايشگر هيچ گونه اختلاف و تفاوتى نمى بينى ...». سپس هر كدام از اين خدايان درصدد مخالفت و شكست دادن ديگرى بر مى آيد و همه در پى برترى بر ديگرى بر مى آيند. دانشمندان علم كلام نيز همين مطلب را ذكر كرده و از آن با عنوان دليل تمانع تعبير كرده اند؛ به اين ترتيب كه اگر دو خالق يا بيشتر از آن فرض

شود و يكى از آنها بخواهد جسمى را به حركت در آورد و ديگرى بخواهد همان جسم را در همان زمان، ساكن و بى حركت نگاه دارد، اگر مراد هيچ كدام از آنها حاصل نشود، هر دو عاجز خواهند بود. اين در حالى است كه واجب الوجود هرگز ناتوان نمى شود، و محال است مراد هر دو واقع شود؛ زيرا سكون و حركت با هم متضادند. و اين محال فقط در فرض تعدد خدايان پيش مى آيد، پس فرض خدايان متعدد محال است. اگر مراد يكى از آن دو حاصل شد و مراد ديگرى نشد، آن خدايى كه پيروز شود، همان خداى واجب الوجود است و ديگرى كه شكست خورده، ممكن است؛ زيرا محال است كه واجب الوجود، مقهور و شكست خورده باشد. به همين دليل

ص43

فرموده است: وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ «و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند». يعنى خداوند از چنين اوصافى از قبيل فرزند و شريك منزه و مبرّاست و بسى مبرّاتر از آنچه مى گويند. عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ؛ يعنى «آنچه را از ديد

مخلوقات پنهان است و آنچه را به مشاهده آنان درمى آيد، مى داند» فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ؛ «و برتر است از آنچه [با او] شريك مى گردانند». يعنى مقدس تر، منزه تر، متعالى تر، عزيزتر و باشكوه تر است از آنچه ستمگران و منكران مى گويند. (1)

چرا مشركان به توحيد در ربوبيت اقرار كردند؟

اشاره

پس از روشن شدن مباحث گذشته، آنچه باقى مى ماند، تفسير آياتى است كه به ظاهر، بر اقرار مشركان به ربوبيت خداى متعال دلالت مى كند. در اين زمينه، در كلمات مفسران، به دو نظر برخورد مى كنيم. مقتضاى نظر اول اين است كه اين اقرار، اقرار حقيقى به توحيد بوده، اما پاسخ عقل باطنى و فطرت سليم آنان بوده است. (2) مقتضاى نظر دوم اين است كه اين سخنِ مشركان، اقرار به ربوبيت و خالقيت

خدا بوده، اما اقرار به توحيد و يكتايى خدا در اين امور نبوده است و اينكه تنها نام الله را در پاسخ بيان داشتند، بدان دليل بود كه او را خداى پدر و بزرگ تر از ديگر خدايان مى دانستند كه علت موجودات به او منتهى مى شود.

نظر اول- پاسخ فطرت


1- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 264.
2- يعني اگر به عقل باطني و فطرت سليم خود مراجعه كنند، بايد اين پاسخ را بدهند، نه اينكه پاسخ ظاهرى و فعلي آنان اين است مترجم.

ص44

صاحبان اين نظريه معتقدند كه اقرار يادشده در آيه شريفه، اعتقاد آن مشركان نبوده، بلكه اقرارى از زبانِ فطرت آنان بوده است يا از نظر عقلى چنان وضوحى داشته كه قابل انكار نبوده يا بر اين فرض است كه اگر انصاف بدهند، بايد چنين بگويند.

«قرطبى» هر دو نظر را در تفسيرِ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ آورده است و مى نويسد: «يا به اين جهت بوده كه آنها معتقد بودند كه خالق همان الله است، يا اگر فكر كنند و انصاف دهند، خواهند گفت: الله».(1)

در اينجا نظر دوم مورد نظر ماست.

«ابن عطيه» در تفسير سخن خداى تعالى در سوره يونس مى نويسد:

فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ به اين معناست كه مشركان چاره اى جز اين پاسخ ندارند و نمى توانند با نام بردن از غير خداى متعال پاسخ قانع كننده اى به سؤال مطرح شده در آيه بدهند.(2)

«بيضاوى» در تفسير سخن خداى تعالى در سوره يونس مى نويسد: «فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ يعنى آنها پاسخ خواهند داد: الله؛ چون اين امر از بس كه آشكار است، آنها توان لجاجت و انكار آن را ندارند». (3)

در تفسير سخن خداى تعالى در سوره مؤمنون نيز مى نويسد:

سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ، سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ و


1- تفسير قرطبي، ج 4، ص 24 ع.
2- المحرر الوجيز، ج 9، ص 38.
3- انوار التنزيل، ج 1، ص 434.

ص45

سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ، اين همه بدان جهت است كه عقلِ صريح، با كمترين توجّه، مشركان را مجبور مى كند كه اقرار كنند الله تعالى، خالق جهان هستى است. (1)

«ثعالبى» در سوره يونس مى گويد:

فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ، يعنى آنها چاره اى جز اقرار به اين مطلب و توان اظهار مطلب ديگرى را ندارند». در سوره مؤمنون نيز مى گويد: «خداى تعالى، پيامبر خود را فرمان داد تا مشركان را به پاسخ دادن به چنين سؤالاتى وادار كند كه جز اقرار به حقيقت، چاره ديگرى نداشته باشند و لازمه آن اثبات توحيد خداوند متعال باشد. (2)

«شوكانى» در سوره يونس مى گويد: «فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ يعنى اگر آنان منصف باشند و به مقتضاى فكر صحيح و عقل سليم سخن بگويند، پاسخ آنان به اين سؤال چنين خواهد بود».

در سوره مؤمنون نيز مى گويد:

سَيَقُولُونَ لِلَّهِ يعنى آنها ناچار به گفتن اين سخن هستند؛ چون اين مطلب به بداهتِ عقل، معلوم است. (3)

از ميراث علمى اهل بيت كافى است روايتى را كه «كلينى» با سندِ حَسَن، بلكه صحيح از «زراره» از حضرت امام باقر (ع) آورده است، نقل كنيم كه فرمود:

قال رسول الله 9: كُلُّ مَولُودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ؛ يعنِي المَعرِفَةَ بِأنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَالِقُهُ، كَذَلِكَ قَولُهُ تَعَالَى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ.


1- انوار التنزيل، ج 2، ص 110.
2- الجواهر الحسان، ج 2، صص 96 و 431.
3- فتح القدير، ج 2، ص 504، و ج 3، ص 586.

ص46

هر نوزادى كه به دنيا مى آيد، داراى فطرت [الهى] است؛ يعنى مى داند كه خالق او الله عزوجل است و از همين باب است سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: «و از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟ خواهند گفت: الله».(1)

نظر دوم- اين اقرار به ربوبيت خدا است، اما اقرار به يكتايى خدا در اين امر نيست

اين بيانى است كه علامه «طباطبايى» در تفسير آيات 31 تا 36 سوره يونس بيان فرموده است؛ آنجا كه اقرارشان را به اينكه مدبّر جهان هستى، الله تعالى است، اقرارى حقيقى دانسته است به اين اعتبار كه اين امر در نظر آنان با تدبير برخى از شئون جهان هستى به وسيله خدايان كوچك منافاتى نداشته است. ايشان فرموده است:

اولين استدلال (2)

از راهى اقامه شده كه بت پرستان آن را معتبر مى دانستند، چون بت پرستان از راه پرستش بت ها، اربابِ آن بت ها را مى پرستيدند كه به عقيده آنان، مدبّر عالم وجود بودند ... بنابر اين، خداى سبحان استدلال بر توحيد در ربوبيت را به رسول گرامى خود تلقين مى كند و با فرمانِ قُلْ به او دستور مى دهد كه به صورت سؤال به مشركين بگويد: مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ...؟ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ

؛ «كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد ...؟ به زودى خواهند گفت: او الله تعالى است» و اعتراف خواهند كرد به اينكه همه تدبيرات جارى در انسان و غير انسان به او منتهى مى شود؛ چون بت پرستان چنين اعتقادى داشتند.(3)


1- كافي، ج 2، صص 12 و 13.
2- منظور، سؤال مطرح شده در آيه 31 سوره يونس است و به نظر مبارك ايشان، استدلال هاى دوم و سوم در آيات 34 و 35 مطرح شده است مترجم.
3- الميزان، ج 11، صص 4 ع- 51.

ص47

بنابراين، چنان كه ملاحظه مى كنيد، اقرار مشركان كه در آيات به آن تصريح شده، اقرار به ربوبيت الله عزوجل است، اما اقرار به توحيد خدا در ربوبيت نيست و آنها از اين جهت در پاسخ، از الله نام برده اند و از ديگر خدايانى كه آنها را نيز در هستى منشأ اثر مى دانند، نام نمى برند كه يا الله را بزرگ تر از آنان مى دانستند و يا او را خدايى مى دانند كه همه اين تدبيرها به او منتهى مى شود؛ چون به پندار آنان، او پدر است و خدايان ديگر، فرزندانش.

در ميان قُدَما نيز مفسرانى هستند كه اقرار مشركان را به مانند صاحبان ديدگاه تكفيرى تفسير كرده اند. مثلا «طبرى» كه از قدماست، در تفسير آيه: فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ «پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد درحالى كه خود مى دانيد» (بقره: 22) مى نويسد:

گمان مى كنم آنچه «مجاهد» (1) را وادار كرده كه با تأويلِ اين آيه، خطاب آيه را به اهل تورات و انجيل و نه ديگر مشركان نسبت دهد، اين گمان بود كه مشركانِ عرب چون منكر وحدانيت خدا بودند و در مقام عبادت و بندگى، ديگران را با او شريك مى كردند، الله را خالق و رازق هستى نمى دانستند. البته اين هم نظرى است، اما خدا كه ثنايش با شكوه باد، در كتاب خود از حال مشركان عرب خبر داده است كه آنها مُقِرّ به وحدانيت خدا بوده اند و تنها


1- مجاهد بن جبر متوفاى 103. ق از مفسران اهل سنت است. محمد بن سعد در الطبقات الكبرى، وى را در طبقه دوم از راويان از عمر بن خطاب از اهل مكه ذكر كرده است. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 466. وى در روايتي در تأويل آيه وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ گفته است: «و شما مي دانيد كه در تورات و انجيل، شريكي براى خدا نيست.» مترجم.

ص48

شرك در عبادت او داشتند و چنين بود كه فرمود: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ؛ «و اگر از آنها بپرسى چه كسى ايشان را آفريده است؟ قطعاً خواهند گفت: الله». پس با توجه به اينكه عرب به وحدانيت خدا و اينكه او آفريننده و روزى دهنده مخلوقات است، باور داشت تأويل مناسب براى آيه: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ همان است كه «ابن عباس» و «قتاده» گفته اند كه مخاطب اين آيه، هر مكلّفى است كه از وحدانيت خدا و اينكه شريكى براى او در ميان خلقش نيست، آگاه باشد، اما در عين حال، در مقام عبادت، ديگران را با وى شريك كند. (1)

ما بطلان اين نظريه را پيش تر بيان كرديم. با اين حال، حتى اگر تسليم شويم و اين نظريه را بپذيريم، اعتقادِ صاحبان اين ديدگاه- كه موجب گمراهى مسلمانان شده است- مبتنى بر اين مقدمه نيست؛ چون حتى با ملاك هاى خودشان هم اين نظريه هيچ ربطى به صادر كردن حكم به شرك يك مسلمان ندارد و اين نظريه را تنها به عنوان زمينه سازى براى ديگر اهداف خود مطرح مى كنند. پس فرقى نمى كند كه ثابت شود مشركان به وحدانيت خدا در ربوبيت اقرار داشتند يا ثابت نشود؛ چون صاحبان اين ديدگاه، شرك را شرك در الوهيت مى دانند و اين نوع شرك ممكن است هم از كافرى كه به شهادتين شهادت نمى دهد، صادر شود و هم از مسلمانى كه به شهادتين شهادت مى دهد. همه اينها فقط شرك در الوهيت دارند نه ربوبيت. و بر اين اساس، در فصل بعد به بحث درباره حقيقت ادّعاى اينها در تحقق شرك در الوهيت در مسلمانان مى پردازيم.

فصل دوم: آيا مسلمانان هم گرفتار شرك در الوهيت شده اند؟

اشاره


1- تفسير طبرى، ج 1، ص 238.

ص49

بحث در اين فصل درباره لُبِّ اشتباهى است كه اين فرقه در گرداب آن افتاده اند و اين اشتباه مربوط به شرك در الوهيت (شرك در عبادت) است كه صاحبان اين نظريه مدّعى هستند در بين مسلمانان اتفاق افتاده است. البته تا قبل از قرن هشتم هجرى كسى چنين ادّعايى نكرده و بذر اين تفكر از افكار «ابن تيميه» ريشه گرفته

است.

آياتى كه درباره عبادت و ضرورت توحيد در عبادت و جايز نبودن عبادت موجودات ديگر در كنار خداست، مكرر در قرآن كريم آمده است و از مسلَّمات و مُحكَمات قرآن به شمار مى رود. خداوند متعال مى فرمايد:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ (يونس: 18)

به جاى خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد و مى گويند: اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند.

ص50

چنين بر مى آيد كه اين يك اصل در دعوت پيامبران بوده است؛ چنان كه در سخن خداى تعالى آمده است:

وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل: 36)

و در حقيقت، در ميان هر امتى، فرستاده اى برانگيختيم [تا بگويد:]

«خدا را بپرستيد و از طاغوت [فريبگر] بپرهيزيد.

عباداتى كه ادّعا شده است كنار قبور انجام مى شود

اشاره

سؤال مهمى كه در اين بحث از اين فرقه داريم، اين است: چگونه مسلمانان را متهم مى كنيد كه در كنار قبر اوليا، غير خدا را عبادت مى كنند درحالى كه آنها براى خدا نماز مى خوانند، براى خدا روزه مى گيرند و چون حج به جا مى آورند، براى خدا به جا مى آورند؟ پس كجاست آن عبادتى كه اين مسلمانان كنار قبور اوليا براى غير خداى سبحان انجام مى دهند تا گفته شود: آنها شرك در عبادت دارند؟

در كتاب هاى آنان نام سه عبادت آمده كه مدعى شده اند مسلمانان در آنها براى غير خدا نيت مى كنند. آن سه عبارت از دعا و قربانى و نذر است. در مبحث اول به قربانى و نذر و در مبحث دوم به دعا مى پردازيم.

مبحث اول: قربانى و نذر

مشكلى كه اين فرقه در مسئله قربانى و نذر به آن گرفتار شده اند، مشكل فكرى و عقيدتى نيست، بلكه آنها به دليل داشتن اطلاعات غلطى كه از برداشت نادرست از كارهاى برخى مسلمانان و يا از

ص51

دروغ پراكنى و سياه نمايى بعضى از همين افراد نسبت به مخالفان رأى و عقيده خود سرچشمه مى گيرد، حكم كفر مسلمانان را صادر كرده اند. مهم اين است كه پيروان اين فرقه در سايه همين اطلاعات غلط و نادرست، گمان مى كنند در جهان، مسلمانانى هستند كه براى غير خدا نذر يا قربانى مى كنند. بايد گفت اين ادّعا باطل است و هرگز صحيح نيست.

نسبت به قربانى، مرجع كبير، «شيخ جعفر كاشف الغطاء» در نامه اى كه به «امير عبدالعزيز بن سعود» نوشت، به صورت صريح و آشكار اين ادّعا را رد و هر شك و اشتباهى را دفع كرده است. در اين نامه آمده است:

احدى از مسلمانان در اين مسئله شك ندارد كه اگر كسى به قصد عبادت، حيوانى را براى غير خدا قربانى كند، مثل بت پرست ها كه براى بت هاى خود قربانى مى كردند و نام آن بت ها را هنگام قربانى كردن بر زبان مى آوردند، قطعاً چنين كسى از دايره مسلمانان خارج است؛ چه معتقد به الوهيت و خدايى آن غير باشند يا نباشند يا قصد كنند كه آن غيرِ خدا و اين قربانى، آنها را به خدا نزديك كند يا چنين قصدى نداشته باشند؛ چون نفس اين كار عبادت غير خدا محسوب مى شود.

اما اگر كسى به نيابت از پيامبران يا اوصيا و مؤمنين قربانى كند تا ثواب اين عمل به آنها برسد، چنان كه قرآن تلاوت مى كنيم يا نماز مى خوانيم و ثواب آن را به اشخاص مختلف هديه مى كنيم يا براى آنها دعا مى كنيم و همه كارهاى خير را به همين نيت انجام مى دهيم، همه اينها اجر و پاداش بسيار بزرگى دارد و هيچ يك از

ص52

كسانى كه براى پيامبران و اوصيا و مؤمنين يا هر كسى غير از خدا قربانى مى كنند، جز اين نيتى ندارند ...، و من به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست، سوگند مى خورم از وقتى كه خود را شناخته ام تا امروز، نه ديدم و نه شنيدم كه كسى از مسلمانان، حيوانى را ذبح يا نَحر (1) كرده باشد و در هنگام نيتِ قربانى، نام پيامبر يا وصى يا بنده اى از بندگان صالح خدا را برده باشد و تنها قصد آنان اهداى ثواب به آن بزرگواران است. حال اگر قبل از به حكومت رسيدن شما، در اطراف شما، كسانى با آن عقايد و اعمال بوده اند، صاحب خانه به آنچه در خانه هست، داناتر است». (2)

درباره نذر نيز «شيخ محمد امين زين الدين»- يكى از علماى بزرگ معاصر نجف- حقيقت را آشكار كرده است:

نذر براى غير خداى سبحان جايز نيست؛ چه براى رسول يا نبى يا ولى يا فرشته يا بنده صالح خدا باشد. همچنين نذر كردن براى كعبه و مشاهد و مساجد و معابد و ... نيز جايز نيست. نذر يكى از انواع عبادت است و از همين جهت قطعاً بايد قصد قربت در آن لحاظ شود و به همين دليل، نذر براى غير خدا جايز نيست و انبيا و اوليا و مساجد و ... همه مصاديق و وجوهِ قصد قربت است كه با گرامى داشت آنها انسان به خدا نزديك مى شود. پس براى بندگان خدا جايز است كه موارد نذر شده را در بعضى از اين راه هاى قرب به خدا مصرف كنند.

پيداست كه چه فرق بزرگ و آشكارى است بين اينكه كسى تنها


1- نحر نوعي كشتن است كه براى شتر به كار مي رود و در اين شيوه، كاردى را به نحرگاه، يعني گودى زير گلوى شتر فرو مي كنند و آن قدر خون از آن محل بيرون مي آيد كه حيوان مي ميرد و احتياجي به سر بريدن نيست مترجم.
2- منهج الرشاد لمن أراد السداد، صص 92- 94.

ص53

براى خدا و به قصد نزديك شدن به او نذرى كند و در نذر خود تعيين كند كه آنچه آن را صرفاً براى خدا نذر كرده، در يكى از اين راه هاى قرب به خدا مصرف شود- و اين همان نذرى است كه عوام و خواص

شيعه، حتى كسانى كه چندان با احكام شرعى آشنايى ندارند، انجام مى دهند و اين همان چيزى است كه در نذرهاى خود قصد و نيت مى كنند، حتى آنان كه در تعبير هم اشتباه مى كنند- و بين اينكه از اساس، نذر را براى خودِ نبى يا ولى يا معبد يا مشهد انجام دهد كه در اين صورت، اصلا نذر منعقد نشده و جايز هم نيست؛ چون براى غير خدا انجام شده است و اين همان نذرى است كه در كتاب هاى دانشمندان شيعه، تصريح به عدم جواز آن شده است.(1)

مبحث دوم: دعا

ادعاى اين اشخاص درباره دعا و اينكه دعا، عبادت است، اساس عمليات تكفيرى و لُبّ مسئله اى است كه در اين فصل قصد داريم به توضيح آن بپردازيم. خطايى كه تكفيرى ها در دام آن افتاده اند، يك خطاى علمى در فهم آياتى است كه دعا به درگاه غير خدا در آنها، بارها به عنوان يكى از محورهاى شرك ذكر شده است. اين خطايى است كه بيشتر از قصور در فهم معناى واژگانِ آياتى سرچشمه مى گيرد كه به آنها استدلال شده است، اما گاهى هم احساس مى شود كه عمدى در كار بوده و سخن در غير جايگاه مناسب خود به كار رفته است.

صاحبان اين ديدگاه چنين تصور مى كنند كه دعا به درگاه خدا


1- كلمه التقوى، ج 6، صص 422 و 423.

ص54

به معناى حاجت خواستن از غير او، عبادت و پرستش كردن آن غير است و در نتيجه، كسانى كه غير خدا را بخوانند و از آن غير چيزى بخواهند، مشرك در الوهيت هستند. آنها اين نكته را از نكات بسيار آشكارِ قرآن كريم برشمرده و آيات متعددى را در اين راستا دانسته اند.

آياتى كه به آنها استدلال شده است

اشاره

آنها براى ادّعاى خود به چندين آيه استدلال كرده اند كه مهم ترين آنها عبارت است از:

1. وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ

اللَّهِ أَحَداً* وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً* قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (جن: 18- 20)

و مساجد، ويژه خداست. پس هيچ كس را با خدا مخوانيد. و همين كه «بنده خدا» برخاست تا او را بخواند، چيزى نمانده بود كه بر سر وى فرو افتند. بگو: «من تنها پروردگار خود را مى خوانم و كسى را با او شريك نمى گردانم.

2. قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ...* وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ (يونس: 104 و 106)

بگو اى مردم، اگر در دين من ترديد داريد، پس [بدانيد كه من] كسانى را كه به جاى خدا مى پرستيد، نمى پرستم ...؛ ... و به جاى خدا، چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى رساند، مخوان كه اگر چنين كنى، در آن صورت، به يقين، از جمله ستمكارانى.

ص55

3. وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ ...* ... هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (غافر: 60، 65 و 66)

و پروردگارتان فرمود: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. در حقيقت، كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند، به زودى، خوار در دوزخ درمى آيند» ...؛ ... اوست [همان] زنده اى كه خدايى جز او نيست. پس او را در حالى كه دين [خود] را براى وى بى آلايش گردانيده ايد، بخوانيد. سپاس [ها همه] ويژه خدا، پروردگار جهانيان است. بگو: «من نهى شده ام از اينكه جز خدا كسانى را كه [شما] مى خوانيد، پرستش كنم، [آن هم] هنگامى كه از جانب پروردگارم مرا دلايل روشن رسيده باشد و مأمورم كه فرمان بر پروردگار جهانيان باشم».

4. قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ (فاطر: 40)

بگو: «به من خبر دهيد از شريكان خودتان كه به جاى خدا مى خوانيد؛ به من نشان دهيد كه چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ يا آنان در [كارِ] آسمان ها همكارى داشته اند؟ يا به ايشان كتابى داده ايم كه دليلى بر [حقّانيت] خود از آن دارند؟» [نه،] بلكه ستم كاران جز فريب به يكديگر وعده نمى دهند.

5. وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ* وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ (احقاف: 5 و 6)

ص56

و كيست گمراه تر از آن كس كه به جاى خدا، كسى را مى خواند كه تا روز قيامت، او را پاسخ نمى دهد و آنها از دعايشان بى خبرند؟ و چون مردم محشور شوند، دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انكار ورزند.

6. قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا* أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (اسراء: 56 و 5 (ع))

بگو: «كسانى را كه به جاى او [معبود خود] پنداشتيد، بخوانيد. [آنها] نه اختيارى دارند كه از شما دفع زيان كنند و نه [آنكه بلايى را از شما] بگردانند». آن كسانى را كه ايشان مى خوانند، [خود] به سوى پروردگارشان تقرب مى جويند [تا بدانند] كدام يك از آنها [به او] نزديك ترند و به رحمت وى اميدوارند و از عذابش مى ترسند؛ زيرا عذاب پروردگارت همواره در خور پرهيز است.

چنان كه مى بينيد، همه اين آيات، به صراحت، بر اين امر دلالت دارد كه شرك مشركان، در دعاى آنها به درگاه خدايانى بوده است كه به جاى خداى تعالى مى پرستيدند. آيا در اين باره، به دليلى صريح تر از اين آيات نياز است؟

«شيخ سليمان»، نوه «ابن عبدالوهاب» در شرح خود بر كتاب پدربزرگش، «التوحيد» مى نويسد:

دعا عبادتى است از برترين عبادات، بلكه دعا، گرامى ترين عبادت نزد خداست ... در اين صورت، اگر شرك ورزيدن در دعا شرك نباشد، پس ديگر در روى زمين، شركى نخواهد بود. بنابراين، شرك در دعا نسبت به شرك در ديگر انواع عبادت، سزاوارتر به

ص57

شرك بودن است، بلكه شرك در دعا، بزرگ ترين شركِ مشركانى بوده كه رسول خدا (ص) به سوى آنها مبعوث شده است؛ زيرا آنها به درگاه پيامبران و صالحان و فرشتگان دعا مى كردند تا نزد خدا از آنها شفاعت كنند و به همين دليل، وقتى مشكلاتِ بسيار سخت پيش مى آمد، همه آن شرك ها را فراموش و خالصانه به درگاه خدا دعا مى كردند. (1)

دو نكته ضرورى براى مناقشه تامّ در اين استدلال

نكته اول- تعيين اينكه مقصود از دعايى كه موجب افتادن در شرك در عبادت مى شود، چيست؟ آيا اين كلمه در لغت و قرآن به يك معنا به كار رفته است يا معانى و كاربردهاى متعددى دارد؟ به عبارت ديگر، آيا سخن قرآن در باره شرك بودن دعا براى غير خدا بر ادّعاى اينها داير بر اينكه مسلمانان در ورطه دعا براى غير خدا گرفتار شده اند، منطبق است يا منظور قرآن از آنچه در باره دعا به درگاه غير خدا بيان داشته، امر ديگرى غير از دعا و درخواست هايى است كه گاه در كنار ضريح هاى اوليا انجام مى شود؟

نكته دوم- در سخنِ صاحبان اين ديدگاه، شرك در دعا به معنى حاجت خواستن از غير خدا را مقيد به اين قيد مى بينيم كه اين خواستن، بايد خواستنِ چيزى باشد كه كسى جز خدا قادر به انجام آن نباشد، درحالى كه همه آياتى كه به آن استدلال مى كنند، به چنين تفصيل و تقييدى اشاره ندارند. در اين صورت، با توجه به اطلاق آياتِ مورد استدلال، آوردن اين قيد چه دليلى داشته است؟


1- دعاوى المناوئين، ص 348، به نقل از: تيسير العزيز الحميد با كمي اختصار.

ص58

در اين زمينه، پرسش ها و حقايق چندى نيز هست كه به زودى بيان خواهد شد. با ملاحظه دو نكته اخير، موضوع در دو مبحث مطرح مى شود.

مبحث اول: معناى دعا در آيات مورد استدلال

اشاره

ابتدا شايسته است به بيان معانى كلمه «دعا» در كتاب هاى لغت و همچنين كاربردهاى قرآنى آن و نيز مهم ترين معناهايى بپردازيم كه كلمه دعا در آن به كار رفته و در قرآن انعكاس يافته است. اين معانى به شرح ذيل است:

1. صدا زدن

به اين معنى كه كسى را با صدا و فرياد آگاه كنند كه به اين طرف توجه كند يا بيايد؛ چنان كه مى گوييم: «ادعُوا زيداً»؛ يعنى زيد را صدا بزنيد. از همين قبيل است سخن خداى تعالى كه فرمود:

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (نمل: 80)

البتّه تو مردگان را شنوا نمى گردانى و نمى توانى اين ندا را به كران، چون پشت بگردانند بشنوانى.

و اين آيه كه فرموده است:

ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (روم: 25)

پس چون شما را با يك بار خواندن از زمين فراخوانَد، بناگاه [از گورها] خارج مى شويد.

و اين سخنِ خداى تعالى كه فرمود:

اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ (انفال: 24)

ص59

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد.

2. نام گذارى و ادّعا

مثل: «دَعَوتُ المولود زيدا»؛ يعنى نوزاد را زيد خواندم؛ يعنى نام زيد بر او نهادم. به همين معنا در سخن خداى تعالى به كار رفته آنجا كه فرمود:

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا* أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (مريم: 90 و 91)

چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورَد و كوه ها به شدت فرو ريزند از اينكه براى [خداى] رحمان، فرزندى خواندند.

يعنى به دروغ مدّعى شدند كه خدا فرزند دارد. ابن جوزى مى گويد: «به نظر ابوعبيده معناى سخن خداى تعالى كه فرمود: أَن دَعَوْا ... اين است كه قرار دادند و از باب دعاى گفتارى نيست ...». (1)

از همين قبيل است سخن خداى تعالى كه فرمود:

وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (فرقان: 68)

و كسانى اند كه با خدا معبودى ديگر نمى خوانند و كسى را كه خدا [خونش را] حرام كرده است، جز به حق نمى كُشند و زنا نمى كنند و هر كس اينها را انجام دهد، سزايش را دريافت خواهد كرد.


1- زاد المسير، ج 5، ص 196.

ص60

در اين آيه، دعا به معنى اختيار كردن (اتخاذ) و قراردادن (جعل) است و هر دو اين معنا، يعنى اتخاذ و جعل در قرآن كريم آمده است؛ آنجا كه از عقيده مشركان سخن به ميان آورده است، مانند: وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ؛ «و با خدا، معبودى ديگر قرار مدهيد كه من از جانب او هشداردهنده اى آشكارم». (ذاريات: 51)

و وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا؛ «و به جاى خدا، معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه] عزت باشد». (مريم: 81)

بخارى نيز روايتى در بيان سبب نزول آيه سوره فرقان از «عبدالله بن مسعود» نقل كرده است كه بر همين معنا دلالت دارد. وى مى گويد:

«از رسول خدا (ص) پرسيدم- يا كسى از ايشان پرسيد-: چه گناهى نزد خدا بزرگ تر است؟ فرمود: اينكه براى خداوندگارى كه تو را آفريده است، شريكى قرار دهى. گفتم: پس از آن چه؟ فرمود: پس از آن، اينكه فرزندت را بكشى، از ترس اينكه در رزق و روزى تو شريك شود. پس از آن چه؟ فرمود: اينكه با زن همسايه ات زنا كنى. راوى مى گويد: اين آيه در تصديق سخن رسول الله (ص) نازل شد كه وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ .... (1)

3. طلب واستغاثه

1- وَعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ ص قَالَ: سَألْتُ أو سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَيُّ ذَنْبٍ أَعْظَمُ؟ قَالَ: أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدّاً وَ هُوَ خَلَقَكَ. قُلْتُ: ثُمَّ أي؟ قَالَ: أَنْ تَقْتُلَ وَلَدَكَ خَشْيَةَ أَنْ يطْعَمَ مَعَكَ. قُلْتُ: ثُمَّ أي؟ قَالَ: أَنْ تُزَانِيَ بِحَلِيلَةِ جَارِكَ. قَالَ: وَ نُزِلَتْ هَذِهِ الآيةِ تَصْدِيقاً لِقَوْلِ رَسُولِ اللهِ ص: وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ...؛ صحيح بخارى، ج 6، صص 136- 138.

ص61

و اين معنا بسيار در قرآن آمده است:

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (آل عمران: 38)

آنجا [بود كه] زكريا، پروردگارش را خواند [و] گفت: پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى.

همچنين آمده است:

قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (يونس:)

فرمود: دعاى هر دوى شما پذيرفته شد. پس ايستادگى كنيد و از راه كسانى كه نمى دانند، پيروى مكنيد.

بر اساس اين معنا، كلمه دعا در طلب از خدا و استغاثه به درگاه او به كار مى رود، چنان كه ظاهر سخن خداى تعالى اين است:

بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (انعام: 41)

بلكه تنها او را مى خوانيد و اگر او بخواهد، رنج و بلا را از شما دور مى گرداند و آنچه را شريك [او] مى گردانيد، فراموش مى كنيد.

ديگر سخنش مبنى بر اين كه:

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (اعراف: 56)

و با بيم و اميد، او را بخوانيد كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

ص62

مؤيد همين نكته است. اين كاربرد همان است كه به آن، عنوان «دعاء المسأله» (1) داده اند.

4. عبادت

اين معنا براى دعا در سخن «ازهرى» آمده است كه مى گويد:

و گاه مى شود كه دعا، عبادت باشد و از اين قبيل است سخن خداوند عزوجل: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ؛ «در حقيقت، كسانى را كه به جاى خدا مى خوانيد، بندگانى امثال شما هستند»؛ يعنى آنان كه به جاى خدا آنها را مى پرستيد. (2)

بيشتر كاربردهاى اين واژه در قرآن به همين معنا است. «شوكانى» استدلال يكى از دانشمندان را چنين تقرير كرده است: «دعا در بيشتر كاربردهاى كتاب عزيز به معناى عبادت است».(3) به اين كاربرد، چنان كه بعدتر خواهد آمد، اصطلاح «دعاء العباده» داده اند.

«ابوالبقاء» معانى متعدد دعا را با استشهاد به آيات قرآن كريم چنين دسته بندى كرده است:

دعا معانى چندى دارد:

الف) رغبت به خدا و عبادت، مثل: وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا


1- دعاء المسأله؛ يعني دعايي كه به معناى درخواست و اظهار نياز است و در زبان فارسي بيشتر به همين معنا به كار مي رود. معاني ديگرى كه در متن براى كلمه دعا به آنها اشاره شده است، چون در زبان فارسي كاربرد ندارد، براى خواننده فارسي زبان نامأنوس است مترجم.
2- تهذيب اللغه، ج 3، ص ع 6.
3- فتح القدير، ج 4، ص 5 ع 1.

ص63

يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ؛ «و به جاى خدا، چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى رساند، مخوان». (يونس: 106)

ب) يارى جستن، مثل: وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ؛ «و گواهان خود را فرا خوانيد». (بقره: 23)

ج) درخواست كردن، مثل: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم». (غافر: 60)

د) گفتار، مثل: دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ؛ «گفتار آنان در آنجا «سبحانك اللهم» است». (يونس: 10)

ه) صدا زدن، مثل: يَوْمَ يَدْعُوكُمْ؛ «روزى كه شما را فرا مى خواند». (اسراء: 52)

و) نام گذارى، مثل: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً؛ «ناميدن پيامبر را در ميان خود چونان

قرار مدهيد كه يكديگر را مى ناميد». (1) (نور: 63)

بنابر آنچه گفتيم، هنگام استدلال به آيه اى از آياتى كه واژه دعا در آنها به كار رفته است، بايد مشخص كنيم كه كدام يك از معانى متعددى كه عرضه داشتيم، در آن آيه به كار رفته و مقصود بوده است.

اقرار آنها به تقسيم دعا به دعاى عبادت و دعاى مسئلت

حق اين است كه اصحاب اين ديدگاه، خود، اقرار و اعتراف دارند كه دعا به دو نوع تقسيم مى شود و اين امر در ميراث فكرى اين فرقه، آشكار است.


1- الكليات، ص 44 ع.

ص64

«شيخ محمد بن صالح العثيمين» مى گويد:

دعا به دو قسم تقسيم مى شود: اول دعاى عبادت، مثل نماز و روزه ... و اين قسم، همه شرك است. دوم دعاى مسئلت كه اين قسم از دعا به كلى شرك نبوده، بلكه داراى تفصيل است. اگر مخلوقى قادر بر انجام كارى باشد [و همان كار از او به دعا خواسته شود]، اين شرك نيست ...، اما اگر كسى چيزى را از مخلوقى بخواهد كه كسى جز خدا قادر بر انجام آن نيست، اين خواستنِ او از غير خدا شرك است و موجب خارج شدن او از دين اسلام مى شود. (1)

«شيخ صالح الفوزان» نيز مى گويد:

دعا اعمّ از استغاثه است، چنان كه گذشت، و بر دو نوع است: دعاى عبادت و دعاى مسئلت. دعاى عبادت عبارت از ثناگويى خداوند سبحانه و تعالى است به ذكر اسماء و صفاتِ او. دعاى مسئلت عبارت از طلب حاجات از خداى سبحان است. (2)

سؤال بزرگ بر اساس گفته هاى اين دو فرد، سؤالى بزرگ و اساسى پيش مى آيد و آن اينكه، آيا آياتى كه عبارت (يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ) در آنها به كار رفته است، از نوع اولِ دعا يعنى دعاى عبادت سخن به ميان آورده اند يا از معناى دومِ دعا يعنى دعاى مسئلت يا از هر دو يا برخى از اين آيات از نوع اول و برخى ديگر از نوع دوم هستند؟

روشن است كه اتهام شرك اين افراد به مسلمانان از باب دعاى مسئلت به درگاه غير خداست، نه از باب دعاى عبادت.


1- القول المفيد علي كتاب التوحيد، ج 1، صص 120 و 121.
2- إعانه المستفيد، ج 1، ص 26 ع.

ص65

بر اين اساس، لازمه استدلال به آيات، بر شرك بودن دعا به درگاه غير خدا- آن هم دعاى مسئلت- اين است كه ثابت شود مقصود و منظور از دعا در اين آيات، دعاى مسئلت است. اگر سخن خدا در اين آيات، به دعاى عبادت مربوط باشد، ديگر اين آيات بر شرك بودن دعاى مسئلت به درگاه غير خدا دلالتى نخواهند داشت. بنابراين، آنچه از آنها مى خواهيم، اين است كه اثبات كنند اين آيات در باره دعاى مسئلت است تا بعد از اثبات اين مطلب بتوان گفت قرآن به كفر كسانى حكم داده است كه غير خدا را به دعاى مسئلت مى خوانند.

حاصل بحث اينكه آيات از كدام يك از دو معنا سخن مى گويند؟ اين مطلبى است كه ما به آن مى پردازيم.

آيات از دعاى عبادت سخن مى گويند يا دعاى مسئلت؟

پس از اينكه معانى مختلف واژه دعا را در لغت و قرآن و فرهنگ فرقه تكفيرى بيان داشتيم و روشن كرديم كه دعا به دو بخش اصلى عبادت و مسئلت تقسيم مى شود، آيات قرآن را كه بيشتر در باره دعا سخن گفته است، مى توانيم بفهميم و ببينيم آيا مراد و منظور قرآن، دعاى عبادت است يا مسئلت؟

حال به تفسير چهار نمونة اصلى از آياتى توجه كنيد كه واژه دعا در آنها به كار رفته است:

1. وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا* فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما

يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ (مريم: 48 و 49)

و از شما و [از] آنچه غير از خدا مى خوانيد، كناره مى گيرم و

ص66

پروردگارم را مى خوانم. اميدوارم كه در خواندن پروردگارم نااميد نباشم و چون از آنها و [از] آنچه به جاى خدا مى پرستيدند، كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همه را پيامبر گردانيديم.

اين آيه كه سخن ابراهيم (ع) را نقل مى كند، آشكارترين آيه اى است كه بر ترادف بين دو واژه «يدعو» و «يعبد» در قرآن دلالت مى كند. بنابراين، بدون شك، وقتى اين آيه با سخن ابراهيم (ع) كه گفت: وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ آغاز شده است و چنين ادامه پيدا مى كند كه: فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، ترادف بين يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ به گونه اى ثابت مى شود كه هرگز معناى طلب و درخواست يا همان دعاى مسئلت در آن ملاحظه نمى شود.

«بغوى» مى گويد:

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ يعنى: «أعتزل ما تعبدون من دون الله»، به معناى اين است كه از آنچه به جاى خدا مى پرستيد، كناره مى گيرم. مقاتل مى گويد: كناره گرفتن ابراهيم (ع) از آنها به اين شكل بود كه از شهر كوثى، (1)بيرون آمد و از آنجا به سرزمين مقدس مهاجرت كرد. وَ أَدْعُوا رَبِّي؛ يعنى پروردگارم را عبادت مى كنم. عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا؛ يعنى باشد كه به واسطه دعا و عبادت او تيره بخت نشوم، چنان كه شما با پرستش بت ها تيره روزگار شديد. (2)


1- شهرى كه حضرت ابراهيم ع در آن پرورش يافت.
2- تفسير بغوى، ج 3، ص 166.

ص67

«ابن جوزى» كه به آوردن همه آرا و نظرها عادت دارد، در تفسير خود مى نويسد:

و در معناى تَدْعُونَ، دو نظر است:

يكى «تعبدون»؛ يعنى عبادت مى كنيد و دومى، آنچه را به عنوان خدايى مى خوانيد. وَ أَدْعُوا رَبِّي؛ يعنى عبادتش مى كنم و عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا؛ يعنى اميدوارم با عبادت او بدبخت نشوم، چنان كه شما با عبادت بتان بدبخت شديد.(1)

پس ملاحظه مى كنيم كه او هم طلب و مسئلت را- حتى به عنوان يك احتمال- در معناى آيه ذكر نكرده و معناى واژه تدعون را بين «ى عبُدُونَ» و «ى سَمُّونَ» مردّد دانسته است.

«ابن كثير» مى گويد:

و سخن او كه گفت: وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي؛ يعنى از شما و خدايانى كه آنها را به جاى خدا مى پرستيد، بيزارى مى جويم. وَأَدْعُو رَبِّي؛ يعنى و پروردگار خود را كه تنهاست و انبازى ندارد، مى پرستم. (2)

2. إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً (نساء: 11 (ع))

آنچه غير از خدا مى خوانند، فقط بت هايى است (بى روح) كه هيچ اثرى ندارند. و نمى خوانند مگر شيطان سركش و ويرانگر را.

واژه دعا در اين آيه نيز به معناى عبادت به كار رفته است. دليل اين مطلب در خود آيه است كه فرموده است: وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً؛


1- زاد المسير، ج 5، صص 1 ع 6 و 1 ع ع.
2- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 130.

ص68

«و نمى خوانند مگر شيطان سركش و ويرانگر را». پيداست كه در تفسير اين آيه، راهى نيست جز اينكه خواندنِ شيطان را به عبادت شيطان تفسير كنيم؛ همان شيطانى كه در سخن خداى تعالى در سوره ياسين آمده است:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (يس: 60)

اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست؟

چون مشركان قريش هيچ گاه شيطان را به دعاى مسئلت نمى خواندند و چيزى از او نمى خواستند، بلكه دعا در اينجا همان عبادتى است كه حقيقت آن نسبت به شيطان همان اطاعت و پيروى است.

«بغوى» مى گويد:

سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً درباره اهل مكه نازل شده است؛ يعنى «عبادت نمى كنند»، مانند ديگر سخنِ خداى تعالى كه فرمود: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي؛ يعنى «و پروردگارتان گفت: مرا بخوانيد» كه به معناى «عبادت كنيد» است، به دليل ادامه همان آيه كه فرمود: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي؛ يعنى «آنان كه از عبادت من سرپيچى مى كنند» ... و مِن دُونِهِ؛ يعنى «غير خدا» و ... إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً؛ يعنى «و عبادت نمى كنند جز شيطان سركش و ويرانگر را»؛ چون وقتى آنها بت مى پرستيدند، در واقع، از شيطان پيروى مى كردند. (1)


1- تفسير بغوى، ج 1، صص 383 و 384.

ص69

3. وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (غافر: 60)

و پروردگارتان فرمود: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. در حقيقت، كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند، به زودى، خوار در دوزخ درمى آيند».

اين فرقه مدّعى هستند اين آيه آشكارا درباره دعا به معناى طلب و مسئلت است و مى گويند ذيل آيه كه مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي بر اين مطلب دلالت مى كند.

آنچه ما در كلمات اهل لغت و مفسران مى بينيم، اين است كه آنها كلمه دعا را در اين آيه به عبادت تفسير كرده اند، آن هم با اين استدلال كه دعا و عبادت با هم مترادف و هم معنا هستند، نه اينكه دعا به معناى طلب به كار رفته باشد. طلب هم از مصداق هاى عبادت است، چنان كه اينها با توجه به ذيل آيه كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي يا اينكه فرموده است: أَسْتَجِبْ لَكُمْ، چنين پنداشته اند. حق اين است كه مراد از كلمه دعا در مقطع اول آيه، عبادت است، نه چنان كه اينها از آيه فهميده اند كه چون دعا هم از مصداق هاى عبادت است، مراد از اين كلمه در مقطع دوم، دعاست.

واژه دعا در اين آيه، در روايت صحيحى كه از يكى از صحابه روايت شده، به معناى عبادت تفسير شده است. «حاكم نيشابورى» از «جرير بن عبد الله بجلى 2» در تفسير سخن خداى عز وجل: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ روايت كرده است كه گفت: «اعبُدوني استجب لكم؛ مرا عبادت كنيد تا شما را اجابت كنم». «حاكم» مى گويد: «اين حديث،

ص70

صحيح بر شرط مسلم است،(1) ولى مسلم و بخارى آن را

روايت نكرده اند». ذهبى نيز مى گويد: «بر شرط مسلم صحيح است». (2)

همين مطلب را به صراحت در روايت صحيح ديگرى مى يابيم كه از رسول خدا (ص) نقل شده است، كه مفسران از آن همان معنا را فهميده اند كه ما بيان داشتيم، نه آنچه را اينها مى گويند. «قرطبى» مى گويد:

در باره سخن خداى تعالى: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ... تا آخر، «نعمان بن بشير» مى گويد: از پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود: دعا، عبادت است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ.

«أبوعيسى»(3) مى گويد:

اين حديث، حسن و صحيح است و اين دلالت بر اين معنا دارد كه دعا همان عبادت است و اكثر مفسران نيز همين را گفته اند. معنى آيه اين است: مرا يكتا بدانيد و عبادتم كنيد تا عبادات شما را قبول كنم و شما را بيامرزم. (4)

«ازهرى» مى گويد:

ابواسحاق درباره سخن خداى عزّوجلّ: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ


1- «بر شرط»، اصطلاحي در علم حديث اهل سنت است؛ يعني اگر حديثي را بخارى و مسلم روايت نكرده باشند، ولي شرايطي كه آنان در صحيح شمردن روايت لازم مي دانسته اند دارا باشد، مي گويند آن حديث به شرط مسلم يا بخارى يا هر دو صحيح است. مترجم
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص 301.
3- منظور ترمذى صاحب سنن است.
4- الجامع لأحكام القرآن، ج 15، ص 292، محقق اين چاپ مي نويسد: سند اين روايت صحيح است و ترمذى در تفسير آن را روايت كرده است 2969.

ص71

إِذا دَعانِ؛ و دعاى دعاكننده را، هنگامى كه مرا بخواند، اجابت مى كنم (بقره: 186)، گفته است: يعنى دعا براى خدا سه گونه است: يك نوع توحيد خدا و مدح و ثناى اوست؛ مثل اينكه بگويى: «ى ا الله لا إله إلا أنت» يا بگويى: «ربنا لك الحمد». وقتى چنين بگويى، با گفتن «ربنا» دعا كرده اى و پس از آن ثنا، و توحيد او را بر زبان آورده اى. چنين است اين سخن خداى تعالى: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ ....(1)

در اين صورت، آشكار است كه دعا در اين آيه، دعاى عبادت است، نه دعاى مسئلت. پس چگونه مى توان به اين آيه استدلال كرد كه دعاى مسئلت، عبادت است؟

سزاوار نيست ادعا شود كه كلمه أَسْتَجِبْ لَكُمْ در آيه، قرينه آشكارى است بر اينكه مقصود، دعاى مسئلت است؛ چون آشكار است كه افراد بشر از آن جهت، عبادات و شعاير مذهبى خود را- كه قرآن مجيد از آن، به دعا تعبير مى كند- انجام مى دهند كه به خدايان خود نزديك شوند و از عناياتشان بهره مند شوند و خواسته هايشان به اجابت برسد. پس طبيعى است كه به آنها گفته شود: تنها خدا را بپرستيد؛ يعنى او را ياد كنيد و به فرمانش نماز برپا داريد تا دعاهايتان را مستجاب و حاجت هايتان را برآورده كند كه تنها دعاهاى نمازگزاران و روزه داران پاك به اجابت مى رسد.

همين مطلب در مثل آيه شريفه:

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (احقاف: 5)


1- تهذيب اللغه، ج 3، ص ع 6.

ص72

و كيست گمراه تر از آن كس كه به جاى خدا، كسى را مى خواند كه تا روز قيامت، به او پاسخ نمى دهد و آنها از دعايشان بى خبرند؟

نيز مى آيد و معناى آيه چنين مى شود: و چه كسى گمراه تر است از كسى كه به جاى خدا، ديگرى را عبادت كند؛ كسى كه عبادت او هيچ واكنشى را نزد معبودش برنمى انگيزد. پس چنين عبادت كننده اى، نه بهره اى از عبادت خود برده و نه حاجتى از او برآورده مى شود؛ زيرا معبود او جامدى غافل بيش نيست كه از عبادت او خبر ندارد.

روايتى نيز از حضرت رسول اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: «هر كس دوست دارد دعايش در زمان بلا و گرفتارى مستجاب شود، بايد در زمان آرامش و آسايش، بيشتر دعا كند». (1)اين حديث همين معنايى را كه مى خواهيم بيان كنيم، به ذهن مى رساند. اين شخص در سختى ها و بلاها؛ يعنى زمانى كه زمانه بر او سخت گرفته است، دعايش مستجاب مى شود، اما به شرط اينكه در حال آسايش و راحتى مشغول عبادت و بندگى خدا بوده باشد. در اين روايت شريف از عبادت در حال آسايش، به دعا در حال راحتى و آسايش تعبير شده است.

به همين معنا است روايتى كه در كافى از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

كسى كه پيش از بلا، اهل دعا و نيايش به درگاه خدا باشد، وقتى بلايى نيز بر وى نازل شود، دعايش مستجاب خواهد شد و


1- «مَنْ سَرَّهُ أنْ يُسْتَجَابَ لَهُ عِنْدَ الكَرْبِ وَالشَّدَائِدِ فَلْيُكْثِرِ الدُّعَاءَ فِي الرَّخَاءِ». المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص ع 29، حاكم مي گويد: اين حديث، صحيح السند است. ذهبي نيز با او موافقت كرده است.

ص73

فرشتگان خواهند گفت: اين صدايى آشنا است و از آسمان در حجاب نخواهد ماند، اما كسى كه اهل دعا و عبادت نباشد، چون بلايى بر وى نازل شود، دعايش مستجاب نمى شود و فرشتگان مى گويند: ما اين صدا را

نمى شناسيم. (1)

4. وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً* وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً* قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (جن: 18- 20)

و مساجد، ويژه خداست. پس هيچ كس را با خدا مخوانيد و همين كه «بنده خدا» برخاست تا او را بخواند، چيزى نمانده بود كه بر سر وى فرو افتند. بگو: «من تنها پروردگار خود را مى خوانم و كسى را با او شريك نمى گردانم».

واژه دعا در اين آيه نيز به معناى عبادت آمده است، نه طلب و مسئلت. اختلاف ميان رسول خدا (ص) و قريش بر سر وحدانيت خدا در عبادت بود و از كلمه «ى دعو» جز همين معنا اراده نشده است. به همين دليل، آيات با اين سخنِ خداى تعالى پايان يافته است كه: «بگو: من تنها پروردگار خود را مى خوانم و كسى را با او شريك نمى گردانم».

«طبرى» مى گويد:

خداوند متعال به پيامبرش، محمد (ص) مى فرمايد: «و مساجد، ويژه خدا است. پس» اى مردم، «هيچ كس را با خدا مخوانيد». و در


1- «مَنْ تَقَدَّمَ فِي الدُّعَاءِ اسْتُجِيبَ لَهُ إِذَا نَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ وَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ صَوْتٌ مَعْرُوفٌ وَلَمْ يُحْجَبْ عَنِ السَّمَاءِ وَمَنْ لَمْ يَتَقَدَّمْ فِي الدُّعَاءِ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ إِذَا نَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ وَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ ذَا الصَّوْتَ لَا نَعْرِفُهُ». كافي، ج 2، ص 4 ع 2، علامه مجلسي در مرآه العقول، ج 12، ص 22 نيز اين حديث را صحيح دانسته است.

ص74

اين پرستش، كسى را با او شريك نگردانيد، بلكه تنها به توحيد او ايمان داشته باشيد و خالصانه براى او عبادت كنيد ... و اينكه فرموده است: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً، به اين معنا است كه چون محمد رسول الله (ص) به نماز مى ايستاد و خدا را مى خواند و مى گفت: لا إله إلا الله كَادُوا يكُونُونَ عَلَيهِ لِبَدًا؛ چيزى نمانده بود كه بر سر وى فرو افتند.

و از «ابن عباس» در باره آيه: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً نقل است كه مى گويد: «اين وقتى بود كه آنها مى شنيدند پيامبر اكرم (ص) قرآن تلاوت مى كند».

از «سعيد بن جبير» از «ابن عباس» نقل شده است كه: «آن جن به قومش گفت: لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً و اين وقتى بود كه آنها آن حضرت را مى ديدند كه نماز مى خواند و اصحابش با ركوع او ركوع و با سجود او سجده مى كنند ...». (1)

«بغوى» نيز مى گويد:

لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ، يعنى پيامبر اكرم (ص) و يدْعُوهُ، يعنى خدا را عبادت مى كرد و قرآن مى خواند و اين وقتى بود كه آن حضرت در «بطن نخله» نماز و قرآن مى خواند.(2)

خلاصه

از بحث گذشته آشكار مى شود كه كلمه دعا در قرآن كريم در بسيارى از موارد به معناى عبادت آمده است، چنان كه شوكانى در


1- تفسير طبرى، ج 29، صص 144- 146.
2- تفسير بغوى، ج 4، ص 3 ع 3.

ص75

توضيح استدلال يكى از علما مى گويد: «دعا در بيشتر كاربردهاى كتاب عزيز همان عبادت است». (1) اينجاست كه به خود حق مى دهيم اين پرسش را مطرح كنيم كه چگونه مدّعى مى شوند قرآن كريم به وضوح، دعا را به صورت مطلق عبادت دانسته است درحالى كه آياتى كه از شرك سخن به ميان آورده اند، تنها در باره دعاى عبادت سخن گفته اند و به دعاى مسئلت هيچ ربطى ندارند؟

آيا بين دعاى مسئلت و عبادت تلازمى هست؟

در اينجا ادّعاى ديگرى نيز هست كه در بعضى سخنان آنها يافت مى شود كه حاصلش اين است كه دعاى مسئلت دربردارنده دعاى عبادت نيز هست. «فوزان» مى گويد:

رابطه بين دعاى عبادت و دعاى مسئلت، اين است كه دعاى عبادت مستلزم دعاى مسئلت است و وقتى كه بنده گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ؛ ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است (خداوندى كه) بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته)، (خداوندى كه) مالك روز جزا است». از اين مدح و ثناى الهى، لازم مى آيد كه از خداوند متعال درخواست كند. از طرفى دعاى مسئلت نيز دربردارنده دعاى عبادت خواهد شد؛ به اين معنا كه دعاى عبادت داخل در دعاى مسئلت مى شود؛ يعنى كسى كه حوايج خود را از خدا مى خواهد، در ضمن آن، خدا را هم عبادت مى كند. (2)


1- فتح القدير، ج 4، ص 5 ع 1.
2- إعانه المستفيد، ج 1، ص 268.

ص76

در پاسخ بايد گفت اينكه دعاى عبادت مستلزم دعاى مسئلت و دعاى مسئلت متضمّن دعاى عبادت باشد، سخنى مبهم و نامعقول است. معقول اين است كه اگر كسى موجودى را مستحق دعاى عبادت ديد، بدون شك، او را شايسته اين خواهد ديد كه حاجت هاى خود را با دعاى مسئلت از او بخواهد. اگر

مراد آنها اين است كه هر وقت دعاى عبادت روى داد، از پيدايش آن لازم مى آيد كه دعاى مسئلت نيز روى دهد، صحيح نيست؛ چون گاه كسى خداى خود را تسبيح مى گويد و در تسبيحش دعاى مسئلتى نيست، تا گفته شود از دعاى عبادت، دعاى مسئلت لازم آمده است. حال چگونه از الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، دعاى مسئلت لازم آمده است؟

اينكه دعاى مسئلت متضمن دعاى عبادت باشد، از عقل دورتر است. آيا منظورشان اين است كه هر كس چيزى از ديگرى خواست، نفس عمل او دربردارنده دعاى عبادت است و آن كس را عبادت كرده است؟ به اين معنا كه اگر چيزى از برادرت خواستى، اين دعاى مسئلت متضمن دعاى عبادتِ برادرت نيز باشد. پس اين سخن خداى تعالى كه فرمود: فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ؛ «آن كس كه از پيروان او (موسى (ع)) بود، از وى يارى خواست». (قصص: 15) كه دعاى مسئلت است، به اين معناست كه آن شخص كه پيرو موسى (ع) بود، در ضمنِ تقاضاى كمك از موسى، او را عبادت نيز كرده بود.

اين احتمال هست كه همان گونه كه ما با به جا آوردن نماز و روزه، خدا را عبادت مى كنيم، كسى هم باشد كه با طلب حاجت، خدا را عبادت كند. با اين حال، چنين انسانى در واقعيت خارجى

ص77

كجاست؟ كسى كه حوايج خود را از خدا مى طلبد، از آن رو چنين مى كند كه او پروردگارى است كه بر هر چيز تواناست. چنين كسى در اين حال هرگز قصد عبادت ندارد، چنان كه وقتى از كس ديگرى غير از خدا هم چيزى مى خواهد، كار او متضمن عبادت آن كس نيست. پس آيا اين ادّعاى آنان معناى معقولى دارد؟ صاحبان اين ديدگاه بايد توضيح بيشترى بدهند.

مبحث دوم: مقيد كردن شرك بودن دعاى مسئلت بر قدرت نداشتن غير خدا بر مورد دعا

اشاره

چنان كه ديديد، آنها اقرار دارند كه دعاى مسئلت از غير خدا به صورت مطلق، شرك نيست، بلكه قيدى دارد و آن قيد اين است كه در دعا و خواستنِ حاجت، چيزى از غير خدا بخواهد كه كسى جز خدا قادر بر انجام آن نباشد و كلمات مشايخ آنها در اين باب صريح است.

«محمد بن صالح العثيمين» مى گويد:

دعا به دو بخش تقسيم مى شود: اول دعاى عبادت، مانند روزه و نماز ... و اين بخش از دعا كاملًا شرك است و دوم دعاى مسئلت؛ اين بخش از دعا به كلى شرك نيست، بلكه تفصيلى در آن است؛ به اين صورت كه اگر مخلوقى قادر بر انجام آن دعا باشد، اين دعا، شرك نيست .... اما اگر كسى از مخلوقى چيزى بخواهد كه جز خدا كسى قدرت بر انجام آن ندارد، اين دعا و خواستن او شرك است و آن شخص را از دين خارج مى كند. (1)


1- القول المفيد علي كتاب التوحيد، ج 1، صص 120 و 121.

ص78

اصل اين قيد را مى توان در سخنان ابن عبدالوهاب در ردّ اشكالى كه خود ذكر كرده است، يافت؛ آنجا كه مى گويد:

آنها (مسلمانانى كه ابن عبدالوهاب آنها را مشرك مى شمارد) شبهه ديگرى هم دارند و آن اين است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «همانا مردم در روز قيامت به حضرت آدم استغاثه مى كنند. سپس به نوح، سپس به موسى و پس از او به عيسى. همه آنها عذر مى آورند و امتناع مى كنند تا مردم به رسول خدا (ص) مى رسند». (1)

پس اين آيه دلالت بر اين دارد كه استغاثه كردن و حاجت خواستن از غير خدا شرك نيست.

در جواب مى گوييم: منزّه است خدايى كه بر دل دشمنان خود مهر نهاده است؛ زيرا ما منكر استغاثه به مخلوق در آنچه بر آن قدرت دارد، نيستيم؛ چنان كه خداوند در قصه موسى (ع) فرموده است: فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ؛ آن كس كه از پيروان او (موسى (ع)) بود، بر ضد كسى كه دشمن وى بود، از وى يارى خواست، همچنان كه انسان در جنگ يا كارهاى ديگر در امورى كه مخلوق قادر به انجام آن باشند، از ياران و دوستان خود كمك و يارى مى جويد. ما منكر اين هستيم كه مردم استغاثه عبادت از مخلوقى كنند؛ كارى كه در كنار قبر اوليا در غيبت يا حضورشان انجام مى دهند و چيزهايى از آنها مى خواهند كه كسى جز خدا قادر به انجام آن نيست. (2)

عبارت اين افراد در اين معنا ظهور دارد كه شرك مختص به


1- أنَّ النَّاسَ يَومَ القِيَامَةِ يَستَغِيثُونَ بِآدَمَ ثُمَّ بِنُوحٍ ثُمَّ بِإبرَاهِيمَ ثُمَّ بِمُوسَى ثُمَّ بِعِيسى فَكُلُّهُم يَعتَذِرُ حَتَّى يَنتَهُوا إلَى رَسُولِ اللهِ ص.
2- شرح كشف الشبهات، صص 125 و 126.

ص79

جايى است كه آنچه درخواست شده است، از كارهاى خارق العاده اى باشد كه جز از خداوندِ خالقِ هستى از ديگرى ساخته نيست.

اشكال اساسى كه بر آنها وارد است، اين است كه ما يقين داريم كارهايى از همين قبيل هست كه جز خدا كسى قادر به انجام آن نيست و به آنها خوارق عادت مى گويند. با اين حال، خداوند متعال، خود، بعضى از مخلوقات بزرگوارش همچون فرشتگان و بعضى از بندگان صالحِ مخلص را بر انجام دادن آنها قدرت بخشيده است و آنها قادر به انجام دادن آن امور هستند.

براى بيان مثال، جريان حضرت عيسى مسيح (ع) كفايت مى كند كه قدرت داشت مرده زنده كند و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را به دستور خدا شفا بخشد. شكى در اين نيست كه هيچ مسلمانى امثال چنين امورى را كه تنها در يد قدرت پروردگار است، اصالتاً از غير خدا نمى خواهد، مگر اينكه معتقد باشد آن كس كه اينك از او درخواست مى شود، از جانب خداوند عزوجل اجازه و قدرت بر انجام دادن آن كار را دريافت كرده است؛ همچون قدرتى كه به مسيح (ع) اعطا شده بود و در سخن خداى تعالى ذكر شده است:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ (آل عمران: 49)

من از گِل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مى سازم. آنگاه در آن مى دمم. پس به اذن خدا پرنده اى مى شود و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى بخشم و مردگان را زنده مى گردانم و

ص80

شما را از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم.

و به همين صورت، در باره حضرت سليمان (ع) نيز فرمود: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ؛ «پس باد را در اختيار او قرار داديم كه هر جا تصميم مى گرفت، به فرمان او نرم و روان مى شد». (ص: 36)

بنابراين، وجود امثال اين قدرت ها امرى است كه در قرآن كريم به آن تصريح شده است. پس چگونه ممكن است مسلمانى را كه به اين امر اعتقاد دارد يا بر اساس اين اعتقاد ترتيب اثر داده، از آن پيامبر معجزه مى طلبد، تكفير كرد؟ آيا معقول است به سادگى گفته شود: دعا و درخواست بيماران در زمان مسيح (ع) و طلب شفا از آن حضرت كارى موجب شرك است و اگر كور مادرزاد و مريض مبتلا به پيسى از حضرت عيسى (ع) طلب شفا مى كرد، مشرك بود؟

حال اگر كسى خواست با لجبازى چنين ادّعايى كند، به او مى گوييم: براى تو كافى است اينكه بدانى آن كس كه دانشى از كتاب نزد او بود، تخت ملكه سبا را به درخواست حضرت سليمان (ع) احضار كرد كه در سخن خداى تعالى آمده است:

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل: 38)

گفت: اى سران [كشور]، كدام يك از شما تخت او را- پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند- براى من مى آورد؟

ص81

در اين هنگام، آن كس كه دانشى از كتاب نزد او بود، پاسخ مثبت داد و به اين كار اقدام كرد، چنان كه در قرآن مجيد آمده است:

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي (نمل: 40)

كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود، گفت: «من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى، برايت مى آورم». پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است».

پس آيا پيامبر خدا، حضرت سليمان (ع) با اين درخواست مشرك شد؟

از اين گذشته، گاه ممكن است انسانِ مُرده نيز توانايى برخى از كارها را پيدا كند. بر اساس حديثى، رسول خدا (ص) قدرت پاسخ دادن به سلام مؤمنان را دارد درحالى كه مرده و در قبر خود آرميده است. چنان كه به سند صحيح از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «كسى نيست كه بر من سلام كند مگر اينكه خداوند روح مرا به بدنم برمى گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم».(1)

از بس اين امر آشكار بوده، «شيخ ابن عبدالوهاب» اقرار كرده است درخواست از كسى كه خداوند متعال او را بر خوارق عادت توانا ساخته باشد، شرك نيست. وى مى گويد:

آنها شبهه ديگرى هم دارند و آن، قصه ابراهيم (ع) است كه چون در آتش افكنده شد، جبرئيل در آسمان سر راهش را گرفت و


1- «مَا مِنْ أحَدٍ يُسَلِّمُ عَلَيَّ إلّا رَدَّ اللهُ عَلَيَّ رُوحِي حَتّى أرُدَّ عَلَيْهِ السَّلامَ»؛ الباني اين حديث را در السلسله الصحيحه، ج 5، ص 338 آورده است.

ص82

گفت: آيا حاجتى دارى؟ گفت: حاجتى دارم، اما نه از تو. آنها مى گويند: اگر استغاثه كردن به جبرئيل شرك بود، هرگز جبرئيل چنين پيشنهادى به آن حضرت نمى داد.

جواب اين است كه: اين شبهه نيز از جنس شبهه اول است؛ زيرا جبرئيل توانايى كمك به ابراهيم را داشت كه اين پيشنهاد را به ابراهيم كرد، چنان كه خداوند متعال نيز جبرئيل را شَدِيدُ الْقُوى خوانده است. بنابراين، اگر خداوند به جبرئيل اجازه مى داد كه آن آتش را با زمين دور و اطراف آن بگيرد و به نقطه اى دور از ابراهيم در شرق يا غرب عالم پرتاب كند، جبرئيل اين كار را انجام مى داد و يا اگر فرمان مى داد كه ابراهيم را بگيرد و به آسمان ببرد، اين كار را انجام مى داد. (1)

بر اين اساس، بر آنان (دانشمندان فرقه تكفيرى) واجب است در قيدهايى كه دعاى مسئلت را موجب كفر مى كند، تجديد نظر كنند و بگويند: مسئلت كردنى كه موجب شرك مى شود، اين است كه انسان از موجودى چيزى بخواهد كه جز خدا كسى قادر به انجام آن نباشد و آن موجود هم- زنده باشد يا مرده- از كسانى نباشد كه خداوند توان انجام امثال آن كارها را به آنها عنايت كرده است.

از اينجا در مشكل ديگرى داخل مى شويم؛ زيرا اين مسئله كه خداوند متعال بعضى از بندگان خود را كه نزد او از جايگاه والايى برخوردار هستند، بر انجام خوارق عادات قادر مى كند به سبب اختلاف در صحت و ضعف بعضى از احاديث، مسلمانان درباره آنها


1- شرح كشف الشبهات، صص 129 و 130.

ص83

اختلاف نظر دارند. در نهايت، اين اختلاف از قبيل اختلاف در بدعت بودنِ كارى يا سنت بودنِ آن كار مى شود. پس اگر ثابت شد كه خداوند، بنده اى را قادر به انجام چنين كارهايى كرده است و جواز درخواست از او نيز به دليل معتبرى به اثبات رسيد، ديگر اين كار، بدعت نخواهد بود، بلكه سنت و جايز است. اگر ثابت نشد كه خداوند، بنده اى را قادر به انجام چنين كارهايى كرده است يا جواز درخواست از او به دليل معتبرى به اثبات نرسيد، چنين عملى، بدعت بوده و از دايره سنت، خارج است. بنابراين، مسئله از بحث توحيد و شرك، خارج و به مبحث بدعت و سنت مربوط مى شود.

حال آيا جايز است به دليل يك اختلاف نظر كه از اختلاف در ارزيابى بعضى از احاديث ريشه مى گيرد، مسلمانانى را به شرك متهم، و با اين اتهام، خون و مال آنها را حلال كنيم؟

چگونه ممكن است مسلمانى را فقط به اين دليل كه فكر كرده است حديثى كه قدرت دادن خدا به بعضى بندگان بزرگوار خود را اثبات مى كند، صحيح است و بر اساس صحت آن حديث، از آن بنده بزرگوارِ خدا، به دعاى مسئلت، چيزى خواسته است- بر فرض كه از اصل در صحت آن خبر، اشتباه كرده باشد- به شرك محكوم كنيم؟

انتقال از دعاى عبادت به دعاى مسئلت؛خروج از بحث الوهيت

اشكال مهمى كه در كار اين افراد هست، آن است كه ابتدا شرك را به دو نوعِ شرك در ربوبيت و شرك در الوهيت تقسيم كرده اند و بعد سخن از چيزى مى گويند كه معلوم نيست از نوع اولِ

ص84

شرك است يا از نوعِ دوم. با اين حال، آن را شرك به حساب مى آورند. منظور نيز همان شرك در دعاى مسئلت است كه اندكى پيش تر در باره آن بحث مى كرديم.

به عبارت ديگر، شكى نيست كه يك مسلمان اگر غير خدا را به دعاى عبادت بخواند (يعنى او را بپرستد)، مشرك شمرده مى شود. با اين حال، مشكل اصحاب اين رأى آن است كه مدّعى هستند مسلمانان، بر فرضِ اينكه دعا يكى از برجسته ترين مصداق هاى عبادت است، به شرك در الوهيت- كه همان شرك در عبادت است- دچار شده اند. سپس دعا را به دو بخش دعاى عبادت و دعاى مسئلت تقسيم كرده اند؛ چون ظاهر اين است كه دعاى مسئلت از عنوان عبادت خارج است. در اين صورت، لازم است كه بيان كنند به چه دليل، پس از خارج بودن دعاى مسئلت از عنوان عبادت، هنوز تحت عنوان شرك در عبادت باقى است؟ البته آنها براى اين امر دليلى اقامه نكرده، بلكه فقط به اين سخن اكتفا كرده اند كه دعاى مسئلت را به آنچه جز خدا قادر به انجام آن نباشد، مقيد كنند. روشن است كه اين تقييد به تنهايى نمى تواند دعاى مسئلت را در شمار عبادات وارد كند.

نتيجه اينكه با خروج دعاى مسئلت از عنوان الوهيت و عبادت و دست كم، روشن نبودن اينكه زيرمجموعه كدام يك از اين دو قرار مى گيرد، چگونه مى توان دعاى مسئلت به نزد غير خدا بردن را در عنوان شرك در الوهيت يا شرك در عبادت داخل دانست؟

ص85

بنابراين، اگر بخواهيم حكم كنيم كه دعاى مسئلت از غير خدا (حاجت خواستن از غير خدا)، شرك است، يا بايد با دليل ثابت كنيم كه اين نوع دعا كردن، نوعى از عبادت است يا بايد با دليل و برهان، آن را در بخش ديگر شرك؛ يعنى شرك در ربوبيت داخل كنيم. اگر آنان نتوانند هيچ كدام از اين دو شقّ را با دليل اثبات كنند، دعاى مسئلت هرگز از موارد شرك نخواهد بود.

اگر اقرار كردند كه دعاى مسئلت غير از دعاى عبادت است و در عين حال، بدون اقامه هيچ دليلى اصرار داشتند كه تحت عنوان شرك در الوهيت نيز داخل است، به يقين، كارى تعجب آور از آنها سر زده است.

آيا دعاى مسئلت با قيدِ قدرت نداشتن غير خدا بر موردِ دعا، به عبادت تبديل مى شود؟

گفتيم كه آنها براى دعاى مسئلتى كه شرك مى دانند، قيدى قرار داده اند به اين مضمون كه آنچه در اين دعا

درخواست مى شود، چيزى باشد كه كسى جز خدا قادر بر انجام آن نباشد. در اين ميان، سؤال مهم اين است كه آيا اين قيد، دعاى مسئلت را به دايره شرك در الوهيت و عبادت برمى گرداند و به مجرد اين قيد، آن دعا به عبادت تبديل مى شود؟

در پاسخ بايد گفت هرگز چنين نيست، بلكه اين دعا، تا وقتى كه با قصد خضوعِ عبادى خاص همراه نباشد، هرگز به صرفِ وجودِ اين قيد، به بحث عبادت و الوهيت باز نمى گردد؛ همان قصد خضوعِ عبادى خاصى كه آن را در امثال نماز و ديگر عبادات مى يابيم. اين

ص86

امر چنان كه گفتيم، هيچ واقعيت خارجى ندارد و دعاى مسئلت در عمل، هرگز عبادتى چون نماز نيست كه به قصد قربت و نزديكى به خداى متعال انجام شود، چنان كه نماز و روزه و امثال آن را به همين قصد انجام مى دهيم. بله، ممكن است در عالم فرض چنين دعايى هم باشد، اما در عالم واقع چنين چيزى اتفاق نيفتاده است.

ديگر چيزى كه چندان روشن نيست، داخل دانستن دعاى مسئلت در بحث شرك در ربوبيت است وگرنه آن را در آن بحث مى آوردند. اگر چنين فرض كنيم كه كسى از غير خدا دعاى مسئلت كند؛ يعنى چيزى بخواهد و اين درخواست برآمده از اعتقاد به قدرت هاى ذاتى آن غير به صورت مستقل از قدرت خداى متعال و بدون فرمان او باشد، ممكن است چنين دعايى در شرك در ربوبيت هم داخل شود.

بدين ترتيب، معيارى كه آنان بر اساس آن، به شرك كسانى حكم مى دهند كه غير خدا را به دعاى مسئلت بخوانند، از اعتبار ساقط مى شود. حال جاى اين پرسش است كه اين دعاكننده آيا به توحيد در الوهيت خللى وارد كرده است يا توحيد در ربوبيت؟

اين امر را در ميان انبوه كلماتشان نمى توان مشخص و معين كرد.

شرك بودن دعاى مسئلت در يكى از دو فرض

بنابر آنچه گذشت، امكان دخول دعاى مسئلت تحت عنوان شرك را نفى نمى كنيم، البته نه به تنهايى، بلكه تنها وقتى كه چيز ديگرى با دعاى مسئلت همراه شود كه آن چيز، او را به شرك در ربوبيت يا الوهيت بكشاند. عقل به طور مستقل، به واسطه آن چيزى

ص87

كه با دعا همراه شده است، به شرك بودن اصل دعا حكم مى كند، و اين امر هنگامى است كه معيارِ يكى از دو نوعِ شرك، محقَّق شده باشد؛ چه شرك در ربوبيت يا شرك در الوهيت.

پس دعا وقتى در شرك ربوبى داخل مى شود كه دعاكننده معتقد باشد اين موجود- چه بت باشد يا هر چيز ديگر- قادر است به صورت مستقل از خداوند و در عرض قدرت ذات مقدس خداوندى، حاجات او را برآورد و اين بدون شك، شرك است. پس اگر كسى از غير خدا چيزى بخواهد كه تنها خداوند متعال قادر بر انجام آن است و معتقدباشد آن غير بدون اينكه خدا قدرت انجام آن كار را به او عنايت فرموده باشد و تنها با قدرت ذاتى خود و مستقل از خدا توان انجام خواسته او را دارد، مشرك در ربوبيت شده است. در حقيقت، اين نفسِ دعاى مسئلت نيست كه سبب شرك مى شود، بلكه اعتقادِ درخواست كننده (دعاكننده) است كه به شرك بازمى گردد، آن هم شرك در ربوبيت، نه شرك در الوهيت.

اين حقيقتى است كه قرآن كريم به صراحت بر آن دلالت دارد و قيدى كه براى شرك در دعاى مسئلت آورديم كه همان اعتقاد به ربوبيت ذاتى و مستقلّ از خدا براى مَدعُوّ (آنكه حاجت از او خواسته مى شود) است، در اين آيه به صراحت بيان شده است:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ (آل عمران: 49)

من از گِل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مى سازم. آنگاه در آن

ص88

مى دمم. پس به اذن خدا پرنده اى مى شود و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى بخشم و مردگان را زنده مى گردانم.

از اين آيه كريمه پيداست كه مقيد كردن قدرت هاى خارق العاده به اذن و فرمان خدا؛ يعنى به اينكه خدا آن شخص را بر انجام آن كار توانا كند و او از خود هيچ استقلالى نداشته باشد، سبب اساسى آلوده نشدنِ درخواست و دعا به شرك است. در نتيجه، اگر اعتقاد به توانايى انجام كارهاى خارق العاده به وسيله آن كس كه از او درخواست شده است، به اجازه و فرمان خدا مقيد نباشد، شرك در ربوبيت اتفاق مى افتد، همچنان كه اگر به مستقل بودن آن شخص در برآوردن حاجت ها معتقد شود.

بنابر آنچه گذشت، صحيح اين است كه گفته شود: يكى از مصداق هاى شرك در ربوبيت اين است كه كسى برآورده شدن حاجت خود را از موجودى غير از خداى متعال طلب كند و معتقد باشد آن كس به خودى خود و حتى بدون اجازه و فرمان خدا قادر به برآوردن حاجت اوست. اگر معتقد شد كه برآورده شدن حاجت او به دست آن شخص، با اجازه و فرمان خداست- چنان كه در مثال حضرت عيسى (ع) بود- اين انسان، به شرك ربوبيت مشرك نشده است؛ چون او معتقد است كه خالق مدبّر، خداوند متعال است و مسيح تنها بنده اى از بندگان خداست كه خداوند متعال قدرت انجام دادن برخى كارهاى خارق العاده را به او عنايت فرموده است و اين اصلا شرك نيست. حتى اگر از او درخواست كند كه همان كار خارق العاده اى را انجام دهد كه در اصل، كسى جز خدا قادر بر انجام آن نيست.

ص89

اگر چنين شخصى در تشخيص خود به دليل معتبرى تكيه نكرده باشد يا به اشتباه، بر دليل باطلى تكيه كرده و آن را صحيح پنداشته باشد، ممكن است در دام بدعت اسير شود؛ چنان كه از طرفى هم ممكن است كه با دلالت دليل صحيح بر ثبوت چنين كرامتى، براى يكى از بندگان مقرّب خدا به واقع دست يافته باشد؛ همان گونه كه آيات كريمه، اين مقام را براى حضرت عيسى (ع) اثبات كرده است.

دعاى مسئلت ممكن است در عنوان شرك در الوهيت نيز داخل شود و اين وقتى است كه دعا با قصد عبادى خاص همراه شود؛ يعنى شخص دعاكننده، دعا و درخواست خود را عبادت و پرستش طرف مقابل بپندارد مانند نماز و روزه كه انسان با عمل به آنها به خدا نزديك مى شود، او نيز با اين دعا و درخواست، طرف مقابل را عبادت مى كند و اين بسيار بعيد است. در ميان افراد بشر كسى را نيافتيم كه دعاى مسئلت و درخواست را عبادت به حساب آورد، چه رسد به اينكه مسلمانان اين كار را انجام دهند.

توحيد و شرك با عقل شناخته مى شود و روايات در آن راهى ندارد

حقيقت در اين نكته نهفته است كه عقل به خودى خود بطلان اعتقاد به وجود خدايان ديگر به همراه خداوند متعال را كه به طور مستقل در جهان هستى تأثير داشته باشند، درك مى كند و اين همان شرك در ربوبيت است؛ چه اينكه عقل به طور مستقل درك مى كند كه اگر انسان در عبادات خود، غير خدا را قصد كند، اين كار هم باطل است و اين همان شرك در الوهيت است.

ص90

بنابراين، اگر عقل، تحققِ معيار شركِ اكبر را در موردى درك كرد- چه شرك در ربوبيت باشد يا شرك در الوهيت- ممكن نيست يك نصِّ شرعى بخواهد آن شرك را مجاز بشمارد. خداوند در قرآن كريم نيز در اين زمينه مى فرمايد:

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ

إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (آل عمران: 80)

و شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى بگيريد. آيا پس از آنكه سر به فرمان [خدا] نهاده ايد [باز] شما را به كفر وامى دارد؟.

اگر عقلِ مستقل درك كرد كه معيار شرك- چه شرك در الوهيت و چه شرك در ربوبيت- در موردى محقق نيست، نصّ شرعى نمى تواند آن را شرك قرار دهد.

در امثال موردِ ما هم اگر عقلِ مستقل حكم كرد كه دعاى مسئلت به هيچ وجه شرك نيست، ممكن نيست بعد از اين حكم عقل، يك دليل يا نصِّ شرعى بيايد و آن را در موردى كه مدعوّ بر انجام دادن آن قادر نيست؛ شرك بدانند و در موردى كه بر آن قدرت دارد، شرك نداند. اگر عقلِ مستقل حكم كرد كه دعاى مسئلت شرك است، ممكن نيست دليل ديگرى بيايد و آن را در مواردى كه مدعوّ قادر بر انجام دادن آن است، جايز بداند، چنان كه در دعاى عبادت چنين است و تا زمانى كه عقلِ مستقل بر شرك بودنِ آن اصرار دارد، در هيچ حالتى ممكن نيست شرع آن را جايز بداند.

دو تذكّر ضرورى
اشاره

ص91

تذكّر اول- شفاعت ربطى به شرك ندارد

گاه ممكن است بعضى تصور كنند كه به شفاعت گرفتن، از موجبات شرك شمرده مى شود، چنان كه در سخن خداى تعالى آمده است:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ (يونس: 18)

و به جاى خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد. و مى گويند: «اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند.

و ديگر سخن خداى متعال كه فرمود:

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى (زمر: 3)

و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه:] ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند.

بايد دانست اعتقاد به شفاعت از امور مسلّم دين حنيف اسلام به شمار مى آيد. قرآن كريم نيز در چندين آيه، عقيده به شفاعت را بيان داشته است؛ از جمله:

يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا (طه: 109)

در آن روز، شفاعت [به كسى] سود نبخشد، مگر كسى را كه [خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد.

ص92

همچنين در باره شفاعت كردن فرشتگان مى فرمايد:

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (انبيا: 28)

آنچه را فراروى آنان و آنچه را پشت سرشان است، مى داند و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد، شفاعت نمى كنند و خود از بيم او هراسانند.

به اين ترتيب، روشن مى شود كه اعتقاد به شفاعت، هيچ ارتباطى به شرك ندارد.

اما درباره اين آيات شريفه كه به آن استدلال كرده اند: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى بايد گفت شركى كه نزد آنها ايجاد شده بود، از ناحيه اعتقادِ آنان به شفاعت نبوده بلكه به دليل پرستش موجوداتى غير از خداوند متعال بود. شفاعتى كه در اين دو آيه از آن سخن به ميان آمده است، اعتقاد آن مردم درباره كسانى است كه گمان مى كردند فرزندان خدا هستند و امرى زايد بر عبادت آنها بوده است؛ چون آنها خيال مى كردند اگر فرزندان خدا را عبادت كنند و آنها را گرامى بدارند، با اين كار، به خداى بزرگ يا خداى پدر نزديك مى شوند و رضايت او را جلب كنند. سپس اين كار موجب قبول شفاعت آن خدايان نزد خداى بزرگ تر در به كارگيرى قدرت هايى مى شود كه مخصوص خداى بزرگ است. اين دو آيه اصلًا ناظر به روابط ديگرى نيست كه آنها با آن خدايان داشته اند؛ كارهايى از قبيل حاجت خواستن از

ص93

آنها با اين اعتقاد كه آنها را در كارهايى كه به خداى بزرگ تر اختصاص ندارد، به خودى خود و مستقل از آن خدا، قادر به رساندن سود و زيان مى دانستند.

تذكر دوم: توسل ربطى به شرك ندارد

حقيقت توسل اين است كه بنده به خدا توجه كند و او را بخواند و در دعاى خود، صفات بلند و والاى خداوند را ذكر كند كه به برآورده شدن حاجتش مربوط مى شود، مانند وسعت دامنه رحمت و آمرزش خدا و به چنين صفاتى متوسل شود. گاه نيز به جايگاه خاصى كه پيامبران و صالحان نزد خداى متعال دارند، توسل مى جويد. در صحيح بخارى آمده است كه عمر بن خطاب به عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر اكرم (ص) توسل پيدا كرده و گفته است: «خداوندا، پيش از اين به پيامبرت متوسل مى شديم و تو ما را سيراب مى كردى. حال به عموى پيامبرت توسل مى جوييم؛ ما را سيراب كن».(1)

بنابراين، دست يازيدن به وسايلى كه موجب قرب و نزديكى به خداى متعال مى شود، از بديهيات و مسلّمات دين است. خداوند عزوجل عباداتى را به ما آموخته و كارهايى را براى ما تشريع فرموده است كه با انجام دادن آنها به او نزديك مى شويم كه با يك عبارت كلى در قرآن كريم از آنها سخن گفته است:


1- «اللّهُمَ إنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتُسْقِينَا، وَإنَّا نَتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا». صحيح بخارى، ج 1، ص 342.

ص94

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده: 35)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد و در راهش، جهاد كنيد. باشد كه رستگار شويد.

از جمله اين وسايل، نماز، روزه، حج، بوسيدن حجرالاسود، بار سفر بستن به مساجد سه گانه و زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) و دعا كردن در كنار قبر آن حضرت است. خداوند متعال، خواندن پيامبر اكرم (ص) در هر مكانى را براى ما تشريع فرموده، بلكه سلام بر آن حضرت را در هر كجا باشيم، براى ما امرى مشروع دانسته است.

هر مسلمانى مى تواند با سلام كردن به خاتم رسولان (ص) و به دست آوردن پاسخ آن حضرت، وسيله اى براى نزديكى خود به خدا فراهم كند؛ زيرا روح آن حضرت- چنان كه در حديث صحيحى كه قبلًا بيان كرديم- به بدن مباركش باز مى گردد و جواب سلام را خواهد داد.

همه اين كارها موجب نزديكى انسان به خداست و در توحيد ريشه دارد و هيچ ارتباطى به شرك پيدا نمى كند، مگر اينكه اين توسل كننده قصد كند رسول خدا (ص) يا آن صاحب قبر را بپرستد و عبادت كند و اين چيزى است كه هيچ مسلمانى كه به شهادتين اقرار دارد، در دام آن نخواهد افتاد.

ممكن است اين توسل ها به بحث سنت و بدعت ربط پيدا كند؛ يعنى هر توسلى كه از نظر شرعى به اثبات رسيد، سنت است و هر

ص95

توسلى كه از نظر شرعى، ثابت نشد، بدعت محسوب مى شود. در هر حال، چه از نظر شرعى، ثابت شده باشد يا ثابت نشده باشد، هرگز نمى توان آن را در بحث توحيد و شرك داخل كرد.

«ابن تيميه» در اينجا عبارت جامعى دارد كه بر ارتباط نداشتن بحث شفاعت و توسل به شرك و توحيد صراحت دارد وى در كتاب خود «قاعده جليله فى التوسل والوسيله» مى نويسد:

علماى اسلام و ائمه دين، دعاهاى شرعيه را بيان داشته و دعاهايى را كه بدعت است، ترك كرده اند. پس شايسته است از اين روش پيروى شود. اين باب داراى سه مرتبه است:

اول- اينكه غير خدا را چه از انبيا يا صالحان باشد، درحالى كه مرده يا غايب است، بخوانند و بگويند: اى سرور، اى فلانى مرا درياب ... يا بر دشمنم پيروز كن ... اينها همه شرك است و بسيارى از مردم در قسمتى از آن واقع مى شوند.

دوم- اينكه به مرده يا غايبى از انبيا و صالحان گفته شود: نزد پروردگارت براى ما دعا كن يا فلان چيز را براى ما از خدا بخواه ...، هيچ عالمى شك نمى كند كه اين مرحله هم جايز نيست و از بدعت هايى محسوب مى شود كه هيچ كس از گذشتگان امت به آن عمل نمى كردند ....

سوم- اينكه گفته شود خدايا، تو را به فلان كس يا به مقام فلان كس قسم مى دهم و امثال اينها كه گفتيم امثال ابوحنيفه و ابويوسف و ديگران آن را نهى شده دانسته اند و نيز گفتيم كه مشهور نيست چنين عملى از صحابه سر زده باشد .... (1)


1- قاعدةجليلة في التوسل والوسيلة، صص 164- 168.

96

چنان كه ديديد، «ابن تيميه» تنها يك قسمت را كه خواندن ميت به صورت مستقيم باشد كه گويا او را قادر بر برآوردن حوايج بدانند، موجب شرك دانسته است. دو احتمال ديگر يعنى طلب شفاعت از غير خدا در مرتبه دوم و توسل جستن به مقام و منزلت كسى نزد خدا در مرتبه سوم را در بحث بدعت و سنت داخل مى داند. نخستين احتمال را قطعاً بدعت مى شمارد، ولى در بدعت بودن دومى ترديد كرده است.

سخن پايانى اميدوارم نهادهاى دست اندركار آموزش و پرورش جوانان در مدارس، به خطرناك بودن اين گونه افكار كه

اينك در كتاب هاى درسى آنان وجود دارد، التفات پيدا كنند و به سرعت و بدون اتلاف وقت، آنها را حذف كنند و به آرا و نظرهاى نادِر و باطلِ و كسانى كه پشت اين افكار ايستاده اند، گوش نسپارند. چه خوب است شيوه ما در زندگى بر اساس ميانه روى، شنيدن نظرهاى طرف مقابل، تحمل مخالف و انتشار دوستى و محبّت ميان مسلمانان باشد. اين است خيرى كه بايد نسل هاى آينده را بر اساس آن تربيت كرد؛ زيرا آنان خشت هاى وطن صلح و محبت هستند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109